جهان اسلام در دوران معاصر بالاخص پس از سال 2010 با خشونت، بیثباتی سیاسی، مداخله قدرتهای بزرگ، تجاوز غاصبانه اسرائیل، سرکوب آزادیخواهی و موانع متعدد فرهنگی دیگر مواجه است. گذشته از وجود برخی از ریشههای این مهم در خارج از جهان اسلام، برخی از قدرتهای منطقهای از جمله عربستان سعودی نقش بسزایی در ایجاد وحفظ این وضعیت دارند. کشورهای اسلامی در حال حاضر با معضلات عدیدهای از جانب سیاستهای متخذه آل سعود روبرو هستند؛ دامن زدن به بحران در عراق و سوریه توسط عربستان، در درجه اول به نفع اسرائیل و در وهله بعد باعث فراموشی مسئله فلسطین گردیده است.
پیشبرد راهبرد سعودی در جهت تقویت افراطگرایی اسلامی در افغانستان و پاکستان، اهل تسنن و تشیع این دو کشور را بیش از پیش آزار میدهد. دنیای اسلام با سرکوب آزادیخواهی در مصر و بحرین بواسطه پشتیبانیهای نظامی و اقتصادی عربستان مواجه شده است. این کشور همچنین سعی دارد تمایز بین اقدامات و اهداف جنبشهای آزادیبخش از جمله حزبالله لبنان با گروههای تروریستی فعال در حوزه جنوب غرب آسیا همچون القاعده و داعش را از بین ببرد. حال پرسش این است که چرا آل سعود به هرج و مرج در ژئوپلیتیک دنیای اسلام در پس از بیداری اسلامی به شدت دامن میزند؟ و آشوب و فتنهانگیزی در جهان اسلام چگونه منافع عربستان سعودی را در این برهه خاصّ از تاریخ معاصر تأمین میکند؟
علیرغم اینکه تحولات سال 2010 به بعد، در ژئوپلیتیک منطقه غرب آسیا دگرگونیهای اساسی ایجاد نمود و سبب فوران جنبشهای اجتماعی فراوانی گردید، در عربستان سعودی به معنای واقعی خاص کلمه، شکافهای مذهبی بر شکافهای سیاسی بار نشدند و این کشور خطر سقوط نظام را پشت سر گذاشت. بسیاری بر این باورند که سیاست سرکوب و بازتوزیع ثروت در عربستان سعودی این کشور را از جمع کشورهایی که در آنها انقلاب رخ داد، جدا نمود.
اما بیداری اسلامی سه درس مهم به آل سعود داد: اول، عربستان سعودی دریافت که کشورهایی که از مشروعیت مردمی برخوردار نیستند و اصول مردمسالاری و حقوق بشری را براحتی زیر پا میگذارند بسیار شکنندهاند و در معرض سقوط قرار دارند؛ دوم، رفتار قدرتهای بزرگ از جمله ایالات متحده آمریکا در قبال کشورهای متلاطم (در جریان بیداری اسلامی) کاملاً منطبق با منافع و عاری از درنظرداشت روابط دوستانه سابق با آنهاست (در این مورد میتوان به دیکتاتوری مبارک در مصر اشاره داشت) و سوم؛ موج آزادیخواهی از این قابلیت برخوردار است که هر چه سریعتر کشورهای توتالیتر (تمامیتگرا) را درنوردد و به عمر سیاسی و اقتصادی الیگارشی (طبقه کوچک حاکم فاسد) پایان دهد.
لذا عربستان سعودی برای اینکه از موج دمکراسیخواهی و آزادیطلبی در کشور خود مصون بماند، دو راه اصلی در پیش روی داشت: آل سعود یا میبایست در عرصه داخلی تن به چرخش نخبگان دهد و یک تغییر اساسی در ساختار دولت و حکومت در جهت پذیرش اصول مردمسالاری ایجاد کند، یا اینکه از طریق سرکوب در داخل همزمان به اتخاذ سازوکارهایی در سیاست خارجی بپردازد که از فعالیت مجدد جنبشهای آزادیبخش در غرب آسیا و شمال آفریقا، جلوگیری به عمل آورد.
قاعدتاً راهبرد نخست برای هر دیکتاتوری مردود است. از این رو عربستان در جهت اهداف راهبرد دوم بیش از پیش مصمم گردید. ابزار تحقق این مهم برای عربستان سعودی، نفوذ سیاسی آن در کشورهای منطقه بود. اما پیامدهای اساسی که بیداری اسلامی برای منطقه برجای گذاشت، از نفوذ سیاسی عربستان سعودی به مراتب کاست و کاسته است. بلافاصله پس از قیام در تونس، بنعلی دیکتاتور این کشور به عربستان پناهنده شد و آل سعود دیگر نتوانست همانند گذشته بر حاکمان تونس نفوذ سیاسی و اقتصادی داشته باشد.
در واقع حاکمان جدید تونس مانند طبقه حاکم در مصر (پس از مرسی) راهبردی عملگرایانه در قبال عربستان سعودی داشته و در پی اخذ امتیازهای سیاسی و اقتصادی در قبال حوادث منطقه بوده و از حیث ایدئولوژیک با عربستان تضادهای اساسی دارند. برکناری علی عبدالله صالح در یمن و حوادثی که متعاقب آن برای یمن پیش آمد و تا به حال نیز ادامه دارد، ضربه بزرگی به منابع نفوذ سیاسی آل سعود در منطقه وارد آورد.
در سوریه علی رغم کوشش فراوان عربستان، تغییر رژیم اتفاق نیفتاد. رژیم آل خلیفه در بحرین یکی دیگر از متحدین راهبردی عربستان، به طور مداوم با اعتراضات مردمی روبروست و در عراق علاوه بر دولت، مردم این کشور نیز به دسیسههای عربستان در حمایت از داعش و نابهنجاریهایی که این گروه تروریستی برای آنها به وجود آوردهاند، پی بردهاند. . برای همین عربستان سعودی همانند گذشته از نفوذ و قدرت سیاسی در منطقه برخوردار نیست. علت اصلی این امر نیز خواست ملتهای منطقه برای گریز از دیکتاتوری و تلاش برای گذار به دمکراسی و استقرار حکومتهای مردمسالار در کشورهای خود است.
بنابراین، عربستان که از راهبرد نخست (چرخش نخبگان) احتراز مینماید، در اجرای راهبرد دوم نیز به علت کاهش نفوذ و قدرت سیاسی در جهان اسلام ناموفق است. لذا تقویت جنبشهای سلفی در تونس و مصر، حملات ددمنشانه هوایی به غیرنظامیان در یمن، کارشکنی در روند مذاکرات صلح در سوریه و متعاقباً کشتار بیسابقه مردم سوریه آواره شدن میلیونی آنها، سرکوب شدید اعتراضات مسالمتجویانه مردم بحرین و تشدید تنشهای فرقهای در عراق و حمایت مستقیم و غیرمستقیم از اقدامات داعش در این کشور از مصادیق اقداماتی است که آل سعود برای فتنهانگیزی در جهان اسلام به منظور عدم تجدید حیات جنبشهای آزادیبخش انجام میدهد. بدیهی است مهمترین ثمره آشوب و هرج و مرج در جهان اسلام، عدم سرایت امواج گذار به مردمسالاری به جامعه عربستان سعودی است.
محمد داوند؛ دانشپژوه روابط بینالملل