الوقت- برگزاری اولین دور مذاکره مستقیم صلح بین هیئتهای نمایندگی طالبان و دولت مرکزی افغانستان در پاکستان از جهات متفاوتی مورد توجه قرار گرفته است. در این مذاکره نمایندگانی از شورای کویته و شورای پیشاور حضور داشتند و این بدین معناست که دو بخش طالبان، شبکه حقانی و گروه طالبان یا تحت فشار پاکستان مجبور به حضور در پای میز مذاکره شدهاند و یا خود به درک جدیدی از تحولات رسیده و به مصالحه با دولت افغانستان تمایل پیدا کردهاند. دلایل هرچه باشد، این اولین گام در جهت پذیرش مذاکره رویارو و گامی به جلو تلقی میشود؛ زیرا تا قبل از این، طالبان از مذاکره مستقیم با دولت و هیئت اعزامیاش خودداری کرده است. در قطر، ترکیه و امارات متحده عربی مذاکراتی برگزار شد و در هیچکدام از این مذاکرات طالبان حاضر به مذاکره رو در رو با هیئت افغانی نشده است .
بدینترتیب، میتوان مذاکرات در شهرک «مری» پاکستان را نقطه عطفی مهم در نگاه طالبان و شبکه حقانی به دولت اشرف غنی و عبدالله عبدالله ارزیابی کرد. هرچند چنین ارزیابیای مقدماتی است و بهدرستی معلوم نیست به چه نتایجی منتهی میگردد، باوجوداین، قابل تصور است که طالبان به درک جدیدی از تحولات رسیده و تفاوتی ندارد که این درک تحت فشار حامیانشان حاصل شده باشد یا ناشی از ضرورتهایی باشد که طالبان با آن روبهرو شده است. ازجمله این ضرورتها طرح موافقتنامه امنیتی بین دو دستگاه امنیتی پاکستان (آیاِسآی) و افغانستان (شورای امنیت ملی افغانستان) است که در سفر چندی پیش نوازشریف نخستوزیر؛ ژنرال راحیل شریف، فرمانده ارتش؛ و رضوان اختر، رئیس آیاِسآی پاکستان به کابل، چهارچوبهای آن مشخص شد و طبق آن، دستگاههای امنیتی پاکستان و افغانستان متعهد میشوند که همکاریهای گستردهای را در امتداد مرزهای مشترک در مبارزه علیه آنچه از آن به نام تروریسم یاد شده است سازماندهی نمایند. روشن است که تروریسم در نگاه پاکستان، طالبان پاکستانی و در نگاه افغانستان، طالبان افغانستان برداشت میشود، ولی طالبان افغانستانی و طالبان پاکستانی دو وجه مشترک قوی دارند، بدین معنا که اولاً هسته مرکزی آنها را قومیت پشتون تشکیل میدهد و ثانیاً بهلحاظ ایدئولوژیک هر دو تعلق خاطر به مکتب رادیکال دیوبندی دارند. بهعبارت روشنتر، طالبان پاکستان و طالبان افغانستان بهلحاظ قومی و تفکر تفکیکناپذیرند و دولتهای مرکزی در اسلامآباد و کابل چارهای جز نزدیک کردن برداشتهایشان از واژه تروریسم و مصداق آن در قالب طالبان قطعنظر از ملیت آن ندارند .
علت اصلی در نزدیکی برداشتِ تا حدی یکسان از تروریسم و طالبان در پاکستان و افغانستان را میباید در مجموعه شرایط حاکم بر منطقه جنوب آسیا جستوجو کرد. واقعیت آن است که تفکر رادیکال طالبانی از این ظرفیت برخوردار شده است که علیه امنیت ملی هر دو کشور پاکستان و افغانستان بهکار گرفته شود. اگر در گذشته این سلاح انحصاری در اختیار آیاسآی ارتش پاکستان بوده تا اهداف استراتژیک خود را در افغانستان پیگیری کند، با شکلگیری شعبه پاکستانی طالبان در مناطق قبایلی این کشور، از این ظرفیت برخوردار شده است که دستگاههای امنیتی کشورهای رقیب پاکستان آن را علیه امنیت ملی این کشور بهکار گیرند. آنچه از آن به نام جنگ نیابتی استخباراتی در جنوب آسیا نام برده میشود، دقیقاً دلالت بر چنین روندی دارد. خارج شدن این ابزار استراتژیک از انحصار پاکستان برای آینده صلح و ثبات در کل منطقه خطرناک است، ولی بیشترین خطر را متوجه پاکستان میکند. بنابراین، پاکستان هیچ گزینه مهم دیگری در اختیار ندارد، مگر آنکه از طالبان بخواهد به روند مصالحه ملی با دولت کابل بپیوندد و بهصورت موقت از دستیابی انحصاری به تمامی قدرت صرفنظر نماید و به بخشی از قدرت که از طریق مذاکره جدی و راهحل سیاسی قابل حصول میشود رضایت دهد .
البته این بدین معنا نیست که پاکستان بهطور کلی سیاست افغانستانیاش را دچار تحول کرده و نگاه راهبردیاش را بهطور کامل تغییر داده است. تجربه چند دهه اخیر سیاست پاکستان در افغانستان از زمان کودتای سردار محمد داوود خان در اوایل دهه پنجاه شمسی تا به امروز، حکایت از آن دارد که پاکستان از گروههای متفاوتی در افغانستان حمایت کرده و هر وقت احساس کرده است گروهی با گذشت زمان از تحقق انتظارات ناتوان شده است، آن را قربانی جریان قدرتمندتر سرمایهگذاری کرده است. دستکم، این باوری است که در افغانستان وسیعاً وجود دارد و تا حدی نهادینه نیز شده است، به طوری که افغانها بهسختی میتوانند خارج از این روند سیاست افغانستانی، پاکستان را مورد توجه و ارزیابی قرار دهند. در چنین نگاهی است که در برخی محافل در کابل، ظهور و بروز ناگهانی «داعش» در افغانستان پروژهای هماهنگشده تصور شده است که هرچند پاکستان تنها عامل دخیل در آن نیست، ولی یکی از منابع سازماندهنده مؤثر آن قلمداد شده است. هدف آن نیز مجبور کردن طالبان به پیوستن به روند مذاکره و صلح با دولت اشرف غنی و عبدالله عبدالله یا دولت وحدت ملی ترکیبی است. آغاز اولین دور مذاکرات مستقیم طالبان و دولت کابل در پاکستان، تا حدی چنین برداشتی را تقویت میکند .
اما در مذاکرات شهرک مری، طالبان و شبکه حقانی تنها نبودند و نمایندگانی از طرف آمریکا و چین نیز حضور یافته بودند. این حضور بدین معناست که دو قدرت مهم هرکدام البته به دلایل خاص خود، در مذاکرات رو در روی طالبان و دولت کابل حضور یافتند. اگر حضور نماینده آمریکا را در راستای تمایل این کشور به خروج آبرومندانه از جنگ و بحران افغانستان تحلیل کنیم، حضور چین عمدتاً دلایل اقتصادی دارد و پاکستان و افغانستان باثبات است که میتواند امکان سرمایهگذاری کلان چین را عملیاتی کند و نه شرایط جنگ و بحران موجود. چین اگر بخواهد سرمایهگذاری 46 میلیارد دلاریاش و کریدور کاشغر ـ کویته را عملیاتی کند، بهشدت نیازمند صلح و ثبات بادوام در پاکستان و افغانستان خواهد بود. طالبانِ شریک قدرت در کابل، میتواند به این هدف کمک کند و نه طالبان دست به ماشه که حتی از جان کارشناسان چینی صرفنظر نخواهد کرد . همکاری چین و آمریکا بهدرستی معلوم نیست که در افغانستان و پاکستان شکل بگیرد و آنها رقابتهای خود را کنار بگذارند، ولی در این مقطع خاص زمانی، در ارتباط با ضرورت پایان دادن به جنگ در افغانستان منافع مشترک یافتهاند و حضور آنها در دور اول مذاکرات صلح افغانستان در پاکستان مؤید چنین برداشتی است .
در چنین نگاهی میتوان تصور کرد که مذاکرات رو در روی طالبان و هیئت صلح افغانستان، اولین حرکت جدی در راهی است که هرچند بر جادهای هموار قرار ندارد، ولی میتواند به صلح در افغانستان کمک کند؛ صلحی که همگان در انتظار آن هستند، ولی تا تحقق آن راهی دشوار و احتمالاً طولانی پیشِ رو خواهد بود. جنگ در افغانستان به بنبست قطعی رسیده است و توازن خطر بهگونهای است که نه طالبان میتواند بهزور کابل را تصرف نماید و امارت اسلامی خود را احیا سازد و نه دولت کابل قادر است از طریق نظامی طالبان را شکست نظامی بدهد و قدرت ملی را بر سرتاسر افغانستان حاکم کند. درک این واقعیت کمک میکند که راهحل سیاسی اگر مورد حمایت منطقهای با محوریت پاکستان، و بینالمللی با محوریت آمریکا قرار گیرد، تنها راهحل پیشِ رو است که اولین گام آن در پاکستان برداشته شده است .