الوقت_ عنوان سلفيون بر طيفي از جريان اسلامي مصر اطلاق مي شود كه پيروان آن به شخصيت هاي سلف اقتدا، مي كنند. اين نامگذاري به اين معني نيست كه گرايش هاي ديگر اسلامي در مصر به «سلف» بي توجهند و به ميراث پاي بند نيستند، بلكه اين گروه در تبعيت از سلف اصرار و مبالغه مي كنند؛ در حالي كه گرايش هاي ديگر در تبعيت از سلف انعطاف دارند. نخستين ريشه ها و جوانه هاي اين حركت در مصر جماعت انصار السنه المحمديه بود كه از جمعيه الشريعه به خاطر برخي اختلاف نظرها در اوايل دهة 50 ميلادي جدا شد. جريان سفليه در دهه هاي گذشته در مبارزه با بدعت و ضلالت با صوفيه مبارزه مي كرد و امروزه اين جريان با شيعه مبارزه مي كند. براين اساس جريان سلفي جهادي تلفيقي از سلفيت وهابي و سازمان جهاد در مصر مي باشد. مهمترين گروههاي و سازمان هايي كه در قالب سلفي هاي جهادي-تكفيري قرار مي گيرند به شرح ذيل مي باشد : الف) جماعه المسلمين(التكفير و الهجره) هستههاي اوليه اين گروه در زندانهاي مصر در سال 1965 شكل گرفت كه به دنبال آن سيد قطب و همراهانش به دستور جمال عبدالناصر رئيس جمهور وقت مصر اعدام شدند . رهبر اين گروه شكري احمد مصطفي بود كه جمعيت را توسعه داد و به تنظيم آن پرداخت . جماعت در تمام نيازهايش به اعضاي جماعت اعتماد ميكرد و اگر شخصي جماعت را ترك ميكرد او را كافر محسوب ميكردند همانگونه كه مجتمع خارج از خود را كافر ميشمردند . تفكرات حاكم بر گروه تكفير، تفسيرها و باز تفسيرهاي راديكالي از برخي مفاهيم اسلامي بود؛ كه عمدتاً متأثر از آثار و نوشته هاي سيد قطب مي باشد. به باور گروه تكفير، اسلام ناب تنها در عصر طلايي حكومت پيامبر در مدينه و حكومت خلفاي راشدين (ابوبكر، عمر، عثمان و حضرت علي(ع)) وجود داشته است و پس از آن دچار زنگارهاي تحريف و بدعت شده است با توجه به اين كه گروه تكفير، جامعه و حكومت را فاسد مي دانست، براي رسيدن به هدف خود، كه تأسيس جامعة ناب اسلامي مي باشد، دو مرحله قائل بود : تكفير جامعه، حكومت و فاصله گرفتن، مرحلة اول مي باشد. اين مرحله را مي توان مرحلة استضعاف دانست كه در آن مسلمانان راستين در اقليت و فاقد قدرتند. در مرحلة استضعاف، مسلمانان راستين بايد از كار در دستگاه هاي دولتي خودداري كنند و تلاش كنند كه جامة مورد توجه خود را بسازند . هجرت، دومين عنصر انديشهي اين جماعت را تشكيل ميدهد و مقصود از آن عزلت از جامعهي جاهلي ميباشد و نزد آنها تمامي مجتمعات امروزي، مجتمعات جاهلي ميباشند، منظور آنها از عزلت، عزلت مكاني و عزلت فكري و عقلي است به گونهاي كه جماعت در جوي زندگي كند كه زندگي حقيقي اسلامي را بتواند پياده كند ( به گمان خودشان ) همچنانكه پيامبر (ص) و اصحاب در زمان مكه زندگي ميكردند. در اين مرحله، كه مي توان آن را مرحلة اقتدار ناميد، مسلمانان هجرت كننده وظيفه دارند كه با بازگشت به جامعه، هدف خود را عملي كنند و قدرت را به دست گيرند. به اعتقاد گروه تكفير، وقتي مسلمانان راستين بدين شيوه در يك جامعه قدرت را به دست گيرند، به طور اتوماتيك و معجزه آميز تمام مشكلات آن جامعه حل مي شود و چنين جامعه اي تبديل به سومين ابرقدرت جهان (پس از آمريكا و شوروي سابق) خواهد شد. آن گاه، همة انسان ها در سراسر كره زمين را به پيوستن به اسلام و تسليم شدن در برابر آن فرا خواهند خواند. گروه تكفير مخالف سرسخت مسيحيان و يهوديان نيز بود . شكري مصطفي تا سال 1978 كه به وسيلة حكومت دستگير و اعدام شد، رهبري اين گروه را بر عهده داشت. گروه وي، قبل از اين كه در سال 1978 سركوب شود، عمدتاً از مصر عليا، نيرو جذب مي كرد و تنها جماعتي بود كه به طور فعال زنان را به خدمت مي گرفت . پس از ناكامي شكري و اعدام او بسياري از اعضاي گروه تكفير و هجرت به ساير گروه هاي راديكال اسلامي، همچون: «الجهاد» كه از سركوب حكومت در امان مانده بودند، پيوستند. اعضاي اين گروه در فعاليتهاي تبليغي خود به دنبال فعاليتهاي سياسي و نظامي نيستند و تنها در درون گروه اقدامات تربيتي، اجتماعي و آموزشي را دنبال ميكنند، زيرا پس از اعدام شكري و دوستانش ورود به دانشگاهها و مدارس را تحريم كردند. ب) سازمان آزاديبخش اسلامي سازمان آزاديبخش اسلامي (منظمه التحرير الاسلامي) نام ديگري نيز به عنوان جوانان محمد (شباب المحمد) دارد. اين سازمان به عنوان گروه «آكادمي فني ارتش» نيز معروف است كه به علت حمله مسلحانهاي كه عليه دانشكده «الفنيه العسكريه» در سال 1974 انجام دادند، در رسانه هاي خبري به اين نام خوانده شده اند. اين گروه در واقع نخستين تشكيلاتي است كه تئوري «جهاد» اسلامي را پذيرفت و قلب نظام حكومتي را نشانه رفت. همچنين اين گروه نخستين گروه ديني و سياسي است كه خارج از محدوده اخوان بوجود آمد و با قدرت حاكم در دوران سادات درگير شد. سازمان آزاديبخش اسلامي به عنوان گروه انشعابي از اخوان ديدگاههاي راديكال حسن البنا و سيدقطب را تأييد مي كرد. اين سازمان را "دكتر صالح سريه" رهبري مي كرد . گروه مذكور به شكل مطلق تعامل با نهادها و دستگاهها را رد نميكرد، بلكه حدود و شروطي براي تعامل با آنها و به كارگيري آنها براي رسيدن به هدف بالاتر يعني ايجاد دولت اسلامي، وضع ميكرد. اين گروه همين موضعگيري نسبي در قبال نهادهاي دولتي را در قبال ساير افراد جامعه هم داشت . قابل ذكر كه اين گروه مذكور تمامي جوامع كنوني را به طور كلي، جوامعي كه در مرحلة «جاهلي» هستند، ميناميد. در چارچوب اين ايدئولوژي كلي، استراتژي گروه در برخورد سياسي بر رويارويي خشونتطلبانه با قدرت حاكم مبتني گرديد . صالح سريه گروه خود و مردم را به جهاد مسلحانه دعوت مي كرد و جهاد را تنها راه برقراري حكومت مي دانست. سريه هيچگونه دوستي با كفار را به رسميت نمي شناخت و كساني را كه از حكومت كافر دفاع مي كردند، كافر مي دانست . استراتژي سياسي التحرير الاسلامي با استراتژي اخوان و التكفير و الهجره، تفاوت اساسي داشت. در حالي كه اخوان از يك استراتژي گام به گام جهت ساختن يك نظام اسلامي طرفداري مي كرد و التكفير از يك استراتژي دراز مدت بر اساس ساختن هسته نيرومند از مومنان كه از جامعه پيامبر الگو مي گرفت، پيروي مي كرد، هدف التحرير الاسلامي استقرار يك حكومت اسلامي بود و به همين دليل نيز مشغول طرحريزي براي كسب قدرت شد و با همين هدف در ارتش نفوذ كرد. نخستين برنامه سريه حمله به دانشكده مهندسي ارتش بود تا اسلحه لازم را به دست آورد. سپس تصرف سالن اصلي كنفرانس بود كه سادات در آن سخنراني داشت و اكثريت شخصيتهاي درجه اول حكومت در سالن حضور داشتند. اين حركت لو رفت. چرا كه هم، زمان عمليات نامناسب بود و هم تداركات آن محدود. اين عمليات موجب اعدام سريه و تعدادي ديگر از اعضاي گروهش از جمله برخي دانشجويان مهندسي ارتش مثل كارم الاناضولي كه نفر دوم عمليات بود، شد . ج) سازمان «جهاد اسلامي» ريشة اين سازمان به جماعت الفنيه العسكريه برميگردد كه در سال 1974 مورد شناسايي واقع گرديد. سازمان الجهاد براي اولين بار در 1978، در نتيجة دخالت فعاليتهاي ضد قبطي شناخته و كشف شد، اما قدرت آن تا زمان ترور انور سادات رئيس جمهور مصر فاش نشده بود. نخستين بناي اين تشكيلات به دست دو تن از اعضاي جماعه الفنيه در سال 1977 و در شهر اسكندريه تحت نام جديد «الجهاد» گذارده شد، اما تشكيلات بعدي را شخصي موسوم به محمد عبدالسلام فرج پايهگذاري كرد. وي در اوايل سال 1978 به تشكيلات «الجهاد» در اسكندريه پيوست. علت پيدايش اين گروه، گرايش اخوان المسلمين به موضعي انفعالي و تدافعي در برابر حكومت بود؛ كه باعث جدايي برخي از طرفداران راديكال آن از جمله عبدالسلام فرج گرديد . فرج را بنيانگذار و نظريهپرداز الجهاد قلمداد كردهاند. وي جزوهاي با عنوان «الفريضه الغائبه» نگاشت. اين جزوه را به مثابه سندي اصلي براي مشخص شدن نوع انديشة اين گروه به شمار آوردهاند. جزوه مزبور انديشهها وديدگاههاي سازمان الجهاد را دربارة ايجاد حكومت اسلامي و بازگشت «خلافت» به اختصار بيان كرده است . فرج استراتژي خود را در جهاد بر پاية دو معيار طراحي و مشخص ميكند؛ نخست، مشخص كردن «دشمن نزديك و دشمن دور» و ديگري، جهاد به عنوان يك واجب عيني بر هر مسلمان. وي در خصوص معيار اول قيام عليه نظام حكومتي داخلي را پيش از رويارويي و ستيز با نيروهاي خارجي در پلة اول اولويت قرار ميداد. سپس او درباره معيار دوم كه عبارت از وجوب قتال يا «جهاد» بر ضد حكام است، سخن ميگويد و جهاد را واجبي عيني بر عهدة هر مسلمان قلمداد ميكند. بر خلاف التكفير و الهجره، الجهاد آماده بود به جاي جدا كردن خود از جامعه، در ارتش، نيروهاي امنيتي، و ديگر مؤسسات دولتي نفوذ كند . در ماههاي ژانويه و فوريه 1981، عبدالسلام فرج و عبودالزمر برنامهاي را طرحريزي كردند كه با ترور سادات از سوي خالد اسلامبولي و دو تن از همكارانش به اوج خود رسيد. بلافاصله پس از ترور، اعضاي جهاد به اميد راه اندازي انقلابي تمام عيار، سه روز در «اسيوط» آشوب به راه انداختند؛ اما در اين امر ناكام ماندند و حكومت توانست بسياري از اعضاي آن را دستگير نمايد . به رغم زنداني شدن و اعدام رهبران جهاد (عبدالسلام فرج و خالد اسلامبولي)، شاخه هاي فرعي آن تجديد سازمان يافته و عليه رژيم مبارك، فعاليت مي كردند. «طلايه داران فتح» يا «جهاد جديد» يك از شاخه هاي اين گروه بود. به نظر مي رسد دكتر «ايمن الظواهري» آن را رهبري مي كرد. اين شاخه در افغانستان نيز مبارزه كرده است. ايمن الظواهري در ژوئن ۲۰۰۱ ادغام رسمي اين سازمان با متحد ديرينهاش القاعده و تشكيل سازماني جديد به نام قاعدة الجهاد را اعلام كرد. گرچه بعد از كشته شدن سادات دولت تازه تشكيل شده به رياست حسني مبارك اينگونه تظاهر مي كرد كه اقدامات و عمليات نيروهاي امنيتي، تشكيلات سازمان جهاد اسلامي و اسلامگراها را منحل و نابود كرده است اما همه به خوبي مي دانستند انديشه و تفكر مومن به جهاد، معتقد به پياده كردن شريعت و احكام اسلامي و استوار و مقاوم جهت تشكيل دولت اسلامي را نتوانسته اند ريشه كن كنند. همزمان با به قدرت رسيدن حسني مبارك، گروه هاي اسلامگرا منتظر ماندند تا با فراهم شدن فضاي سياسي جديد، تشكيلات و ساختار خود را باز آفريني و سازماندهي كنند و با روحيه تازه اي به مبارزه ادامه دهند. اين موقعيت و فرصت با اعلام سياست هاي اقتصادي دولت مبارك مبني بر حمايت از طبقه سرمايهدار و وابسته شدن دولت به كمك هاي آمريكا فراهم شد. شكاف و فاصله طبقاتي كه در نتيجه اين سياست ها حاصل شد شرايط مناسبي براي نفوذ و فعاليت مجدد گروه هاي اسلامي در طبقات متوسط به وجود آورد . در كنار جماعت المسلمين و سازمان جهاداسلامي، سازمان جندالله، سازمان المطريه، سازمان پورسعيد، سازمان الجيزه، ارتش اسلامي، سازمان الازهر، سازمان اسكندريه، سازمان العمرانيه، گروه الشوبك (الجيزه) و گروه شبرا، سازمان دهب يا شرم الشيخ، گروه احمد سمن، گروه فراريان از زندان طره (حركه الهرب من سجن طره)، جماعت آتش سوزيهاي كلوپ ويدئوها ، گروه نجاتيافتگان از آتش ،گروه جماعت اسلامي جنبش حزب الله، التوقف و التبين، البيعه، جندالرحمن،الاماره، الفرماويه، الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، المنعزله شعوريا، القبطيون، السماويه، التبليغ و الدعوه ، از جمله گروه هاي بودند كه در سطح جامعه مطرح شدند اما برخي از آنها به علت محدوديت تشكيلاتي و فعاليت محدود، بعد از يك وقفه كوتاه مبارزاتي يا نتوانستند به فعاليت خود ادامه دهند و يا اينكه در مراحل اوليه مبارزات بازداشت و روانه زندان شدند . در ادامه به برخي از اين سازمان ها و گروهها اشاره مي شود . سازمان جندالله: يك سازمان سلفي جهادي است كه هر چند ارتباطي با سازمان الجهاد ندارد، اما تابع آن محسوب ميشود. اين سازمان 43 عضو را از مناطقي چون استان غربي، البحيره و اسكندريه و يك نفر را از قاهره جذب كرده بود و رهبر آن يك مهندس معمار به نام ايهاب اسماعيل بود. سازمان جندالله يك مفتي به نام عزت النجار داشت. وي آدم كمسوادي بود كه نه تنها دانش مفتيگري نداشت بلكه فاقد معرفت ديني لازم بود . سازمان جندالله داخل زندان به دو شاخه تقسيم شد: يكي متشكل از 23 نفر كه معتقد به رويكردهاي مسالمتآميز و نفي خشونت بودند. بقيه افراد با رد اين رويكرد با دستگاه امنيتي درگير و از بقيه گروهها در زندان جدا شدند . ـ سازمان المطريه: رهبر اين سازمان محمد سيد بود. وي حدود سي نفر را تحت زعامت خود داشت كه مهمترين آنها عمر سرور، فرزند شيخ رفاعي سرور، از اعضاي قديمي و اوليه در تاريخ سازمان جهاد اسلامي بود . ـ سازمان پورسعيد: اين سازمان كه متشكل از سي عضو بود [با هر سي عضوش] دستگير شد. آنها با هدف جهاد خارج از مصر و مشخصاً در عراق دور هم جمع شده و شروع به آموزش و جمعآوري پول چه از ميان خود يا وام گرفتن از برخي مردم كرده بودند تا خود را براي جهاد و آموزش آماده كنند . ـ سازمان الجيزه: رهبر آن شخصي به نام محمد عبدالدايم بود. سازمان الجيزه در اصل تابع جماعت الدعوة السلفية بود. اين سازمان كار خود را با كمك مالي شخصي به نام محمد شروع كرد. اين سازمان حدود 34 عضو داشت كه بارزترين آنها دكتر مجدي خفاجي، يك دندانپزشك و عضو سابق جماعت اخوانالمسلمين بود . ـ ارتش اسلامي: رهبر اين سازمان فردي به نام احمد نبوي از شبرا بود كه با هدف «جهاد» اين سازمان را تأسيس كرد و يازده نفر ديگر او را همراهي ميكردند . ـ سازمان الازهر: رهبر اين سازمان، احمد السيد، ليسانس علوم از شبرا بود. وي اعتقاد زيادي به عمليات جهادي دارد و معتقد است آنچه در الازهر اتفاق افتاده سرآغاز جديدي براي جهاد در مصر است . ـ سازمان اسكندريه: اين گروه يك مجموعه كوچك در عين حال ورزيده بود. اين سازمان به قدري مخفيانه كار ميكرد كه شناسايي آن دشوار بود. سازمان اسكندريه به سه بخش تقسيم شد و شروع به آموزش و آمادهسازي براي انجام چند عمليات در اسكندريه از جمله در قرارگاههاي سازمان امنيت مركزي كرد. اين سازمان زماني لو رفت كه شخصي كه قبلاً بازداشت شده بود پس از آزادي به ليبي سفر كرد. پس از بازگشت، عوامل سازمان امنيتي مصر به وي مشكوك شدند و او را تحت كنترل قرار دادند. تماس سازمان با اين فرد موجب شناسايي آن شد . ـ سازمان العمرانيه: اغلب اعضاي اين سازمان از جوانان سلفي بودند. آنها تحت تأثير جو حاكم در اواخر سال 2004، خود را آماده سفر به عراق كرده بودند. با اينكه آنها گوش به فرمان شيوخ سلفيه بودند، اما تفكر جهاد بر آنها غلبه داشت. اين مجموعه بيشتر تحت تأثير رهبران جماعتهاي جهادي در عراق به ويژه با ابومصعب زرقاوي بودند . ـ گروه الشوبك (الجيزه) و گروه شبرا: اعضاي اين گروه هم طبق معمول سلفي بودند و از طريق اينترنت [همديگر را پيدا كردند]. آنها معتقد به فعاليت مسلحانه به عنوان راهي براي تغيير بودند؛ لذا با تبليغ در محلهها و مناطق خود تعدادي را جذب كردند . ـ سازمان دهب يا شرم الشيخ: اين سازمان دست به انفجارهايي در شبهجزيره سينا در سالهاي 2005 و 2006 زده بود. بنيانگذار اين سازمان فردي به نام دكتر خالد بود كه در يكي از عملياتهاي سازمان كشته شد. خالد تابع تفكر سلفي جهادي بود. او به يك دليل مهم هواداران بسياري داخل سينا داشت و آن شيوع شديد تفكر تكفيري در سينا بود. اين گروه از دانش فقهي و شرعي جز برخي افكار تكفيري تقريباً هيچچيز نميدانستند .