الوقت- پس از خروج بوش پسر از کاخ سفید و روی کار آمدن باراک اوباما، سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا وارد مرحله جدیدی گردید. باراک اوباما و تیم او در رابطه با منطقه به قرائتی به ظاهر جدید روی آوردند که در نهایت به این نتیجه گیری منتهی میشد که علت تمامی معضلات، مشکلات و کشتارها چیزی بیش از سوء تفاهم و عدم درک یکدیگر نمی باشد. در یک چنین چارچوبی سلطه گر و سلطه پذیر، استثمار کننده و استثمار شده، اخلاقی و غیراخلاقی، متجاوز و مدافع، قوی و ضعیف وجود ندارد بلکه دو بازیگر در دو سوی انتهایی یک خط ممتد وجود دارند که تنها می بایستی به سوی میانه حرکت کنند تا یکی بودن آنان مشخص و محرز گردد.
براین اساس، باراک اوباما در سیاست خود نسبت به خاورمیانه تلاشی گسترده را برای بازسازی وجهه مخدوش شده آمریکا و نزدیک کردن حوزه گفتمان ذهنی میان خود و شهروندان عرب منطقه آغاز نمود. بهطور کلی، مهمترین اصول دکترین خاورمیانهای سیاست خارجی اوباما را میتوان در قالب محورهای ذیل مورد واکاوی قرار داد:
الف) مدیریت جهانی مشارکتی به جای یکجانبهگرایی
اوباما که وارث دو جنگ بزرگ و همزمان افغانستان و عراق بود، شعار تغییر را با هدف ایجاد نگاه نو در سیاست خارجی این کشور جهانی کرد. بر همین اساس نیز اوباما سیاست های خود را بر مبنای چند جانبهگرایی و با تاکید بر اقتصاد و ظرفیتسازی نوین منطقهای پایه ریزی نمود. بهعبارتی، هدف این استراتژی تاکید بر رهبری ایالات متحده آمریکا در جهان در حال تغییر است، جهانی که قدرت آمریکا توسط بازیگران جدید به چالش کشیده شده است، به ویژه از طرف کشورهای در حال ظهور که به گروه بریکس مشهورند(برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی).
ظاهراً اوباما در ابتدای دوران ریاست جمهوری خود براین اعتقاد بود که «در اين کره خاکی با هفت ميليارد جمعيت، آمريکا نميتواند پليس دنيا باشد و پیگيری سياستِ حمايت از گروههای ناراضی و مخالفِ رهبران ديکتاتور و تعيين "خط قرمز" جواب نميدهد. از این رو، دستگاه سیاست خارجی آمریکا در دوران اوباما رویکرد یکجانبهگرایانه در نگاه به مسائل خاورمیانه را کنار نهاد و در تحولات انقلابی کشورهای عرب خاورمیانه که بعد از سال 2011 اتفاق افتاد؛ در ابتدا از مداخله نظامی مستقیم خودداری نمود و سپس خواهان اجماع بینالمللی نسبت به مسائل شد. هر چند باید بر این امر هم تاکید نماییم که آمریکا بدون تردید نسبت به متحدان عرب خود در خاورمیانه احساس مسئولیت خاص خود را داشت، اما با حمایت از انقلابهای مردمی، متحدان خود از جمله حسنی مبارک در مصر را به استعفا تشویق نمود.
ب) وقوع انقلابهای عربی در سال 2011 و بازگشت به رویکرد اشاعه دموکراسی
اشاعه دموکراسی با تکیه بر استفاده مستقیم از نیروی نظامی و یا تکیه بر نیروی نظامی برای ترغیب به حیات دموکراتیک از نظر باراک اوباما ناکارآمد و بر خلاف استانداردهای حاکم بر سیاست خارجی آمریکا بعد از 1945 قلمداد شد. او صحبت از بازگشت واقعگرایی به سیاست خارجی آمریکا نمود و اعلام کرد که آرمان گرایی دموکراتیک جایی در استراتژی او ندارد و هدف از حفظ وضع موجود را شروع گفتگو برای حل مشکلات مطرح کرد.آرمان گرایی تنها منجر به درگیری وسیع ترآمریکا در مناطق بحرانی می شود و در عین حال سبب می شود که روابط با کشورهای دوست تضعیف شود و روابط با کشورهای دشمن به موقعیت بحرانی برسد. در چارچوب همین واقع گرایی بود که روابط با روسیه تدوین شد و آمریکا به بهبود روابط با کشورهای اروپایی پرداخت. اما حوادث اخیر در خاورمیانه به خوبی بیانگر این است که باراک اوباما سیاست واقع گرایی را کنار گذاشته است و با توجه به شرایط منطقه خاورمیانه منطق اشاعه دموکراسی را سرلوحه سیاست های خود قرار داده است. این نظرات در سخنان او در برابر اعضای وزارت خارجه در 19 ماه می کاملاً محرز و شفاف هستند. او به وضوح صحبت از ضرورت اشاعه دموکراسی در خاورمیانه نمود و ضرورت ایجاد یک محیط دموکراتیک را در راستای منافع آمریکا قلمداد ساخت.
سخنرانی اوباما در مورد سیاست ایالات متحده در خاورمیانه و شمال آفریقا در 19 می 2011، زمینه کلی و بیشتری به منتقدان وی داد که دکترین اوباما همان دکترین بوش است. با وجود تمام انتقاداتی که نسبت به این سخنرانی و تطابق دکترین اوباما با دکترین بوش از سوی منتقدین می شود تفاوتی کلیدی میان این دو دیدگاه وجود دارد: بوش به دنبال گسترش دموکراسی از طریق ابزار های قدرت سخت بود و اوباما از طریق قدرت نرم تا جایی که بر صلح در منطقه و استفاده از ابزار های دیپلماتیک و اقتصادی جهت تسهیل در انتقال دموکراتیک تاکید دارد. از این رو میتوان از دکترین سیاست خارجی اوباما در جهت دموکراتیزه کردن خاورمیانه با عنوان قدرت هوشمند سخن بهمیان آورد. نسبت به خاورمیانه، به وضوح، این استراتژی را در جنگ لیبی مشاهده میکنیم که اوباما از آن به عنوان بشر دوستانه یاد نموده است؛ ائتلاف بین المللی با قطعنامه شماره 1973 شورای امنیت مبنی بر دخالت در لیبی تحت نام مسئولیت حمایت از دموکراسی. این سیاست اوباما به این مفهوم است که ایالات متحده به تنهایی اقدام نخواهد کرد بلکه با دیگر اعضای ائتلاف در مسئولیت مشارکت خواهد داشت. این سیاست و رهبری جدید آمریکا با حمایت جامعه بین المللی تحت عنوان اقدام دسته جمعی قابل توصیف است.
ج) مبارزه با تروریسم بینالمللی
یکی از شاخصهای گفتمان سیاست خارجی اوباما، تقابل با تروریسم به عنوان بزرگ ترین تهدید پیش روی آمریکا بوده است. سومین مناظره با میت رامنی در مبارزات انتخاباتی 2012 یکی از صریح ترین تاکیدات اوباما در این خصوص می باشد. در همین راستا در برنامه ملی مقابله با تروریسم که در سال 2011 منتشر شد، رئیس جمهور آمریکا اعلام می کند: در میان تهدیدات بالقوه بی شماری که امنیت ملی آمریکا را تهدید می کند، تهدید تروریسم به ویژه ازسوی القاعده، مهم ترین تهدید برای آمریکا است. این استراتژی، خلع سلاح و نابود کردن گروه های تروریستی و در رأس آن ها القاعده را در صدر اولویت های امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا تعریف می کند.
برای نمونه، اوباما در سخنرانی خود در 6 آوریل 2009 در آنکارا عنوان مینماید: «عراق، ترکیه و ایالات متحده با تهدید مشترک تروریسم روبهرو هستند. این تهدید القاعده را هم دربرمیگیرد که کوشیده است میان عراقیها دودستگی ایجاد و کشورشان را ویران کند... ما خود را به کوششهای متمرکزتری برای از هم گسیختن، برچیدن و شکست القاعده متعهد ساختهایم. ایالات متحده با اسلام در جنگ به سر نمیبرد و هرگز با اسلام در حالت جنگ نخواهد بود. در واقع، مشارکت ما با دنیای اسلام نه تنها برای عقب راندن جهانبینی (ایدئولوژی)های خشونت بار که پیروان همهی ادیان آن را رد میکنند، بلکه به علت تحکیم فرصت برای همه مردم،خود دارای اهمیت اساسی است.
د) مساله نظامیگری در راهبردهای کلان و بهرهگیری از دیپلماسی نرم
باراک اوباما در ابتدای ریاست جمهوري خود در 2008 موضوع خروج نیروهای ارتش آمریکا از کشور عراق را که در جریان رقابت انتخاباتی مانور زیادی بر روی آن داده بود را در دستور کار قرار داد. این جریان سبب ایجاد این ذهنیت شد که باراک اوباما در تبیین دکترین سیاست خارجی خود بر تقلیل نقش نظامیگری و توجه به دیپلماسی نرم متمرکز شده است.
اما بر خلاف این باورها، باراک اوباما با رسیدن به قدرت، تعداد نیروهای رزمی آمریکا در افغانستان را از 30 هزار نفر به بالای 100 هزار نفر رساند. به دنبال آن عملیات رزمی در افغانستان شدت یافت و به همان نسبت هم تعداد وسیع تری از بی گناهان کشته شده اند. پس از رسیدن به قدرت اوباما مدت حضور سربازان آمریکایی در عراق را تمدید کرد و صحبت از این بود که تعداد 10 هزار سرباز آمریکایی از تعداد 50 هزار نفری که در عراق بودند برای مدت طولانی تری بعد از 2012 باقی بمانند. در عین حال باراک اوباما بعد از کسب قدرت با حمایت و درخواست معاون خود دستور تشدید حمله به مناطق کوهستانی و قبایلنشین شمال غربی کشور پاکستان را بهوسیله هواپیماهای بدون سرنشین" درون" صادر کرد که منجر به از بین رفتن عده کثیری از غیر نظامیان شد و به جهت قلت ظرفیت های ملی تصمیم گیرندگان در پاکستان نتوانسته اقدامی در جهت جلوگیری این حملات به عمل آورند.
بهطور کلی، با وجود تداوم نقش نظامیگری در سیاستگذاری خارجی اوباما، نمیتوان تغییر رویکرد او را نسبت به این موضوع نادیده گرفت. واقعیت این است که اوباما همچنان بر نقش نظامیگری به ویژه در خاورمیانه تاکید داشته است؛ اما در مساله آغاز جنگهای یکجانبهگرایانه همانند دوران ریاست جمهوری جورج بوش، بسیار مردد بوده است. در تعریفی کلی میتوان عنوان نمود اوباما تقویت قدرت نظامی آمریکا را در منطقه خاورمیانه در نظر داشته است، اما مخالف رهبری آمریکا در جهان به واسطه قدرت نظامی است. در واقع اوباما همواره سعی داشته است تا با تغییرات تاکتیکی مختلف در سیاست خارجی بویژه در اشکال غیرنظامی به شکلی چندبعدی راهبردی سلطه آمریکا بر جهان را دنبال کند.