الوقت- یکی از موضوعاتی که همواره توسط مقامات و اندیشکدههای غربی ، برای حل بحرانهای جاری در کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا به ویژه لیبی، عراق و سوریه مطرح میشود، موضوع تمرکززدایی در چارچوب تجزیه واحدهای سیاسی و فدرالیسم میباشد که البته این امر به دلیل ساختار چند قومیتی کشورهای منطقه، موجب بحران زایی بیشتر میشود.
باید در نظر داشت که ریشه اصلی بحران جمعیتی منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا به این واقعیت برمیگردد که این کشورها از اقوام و طایفههای مذهبی مختلف تشکیل شدهاند، ایجاد یک نظم جدید سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مستلزم حل و فصل این بحران درونی میباشد. ناگفته پیداست که چنین ترکیب جمعیتی ناهمگونی در زمینه های مختلف، موجب بروز تنشها و چالشهای سیاسی و اجتماعی مختلفی می شود.
شکافهای مذهبی و قومیتی به دلیل ترکیب نامتجانس جمعیتی تا زمانی قابل مدیریت هستند که به وجود آمدن برخی بحرانها، باعث هم عرض شدن این شکافها نشود و کار را به جایی نرساند که از کنترل تصمیم گیرندگان آن واحد سیاسی خارج شود.
لازم به ذکر است که بحث تمرکزگرایی و تمرکززدايي از جمله مباحثی است که در طی چند دهه گذشته در حوزه مدیریت سرزمینی در جهان مطرح شده است و اداره امور محلی مستلزم در نظر گرفتن نقاط قوت واحدهای محلی و تفویض بخشی از اختیارات دولتی به این واحدهاست. بنابراین متناسب با این مبحث نوع نظامهای سیاسی مشخص و معین می گردند که تبیین الگوی مناسب برای یک کشور به مقتضیات و ملاحظات زیادی مرتبط است و تصمیم گیری در این خصوص نیازمند رعایت شاخصها و مولفههای گوناگون است.
اما انچه که مشخص است الگوهای متفاوتی در شیوه اداره حکومتها وجود دارند که نظامهای سیاسی را از یکدیگر متفاوت ساخته است، بطوری که در یک دسته بندی کلی در زمینه اداره نظامهای سیاسی، آنها را به نظامهای متمرکز یا بسیط، فدرال و ناحیه ای تقسیم می کنند.
به نظر می رسد، در واحدهای سیاسی در جهان امروز پ نوعی تمایل و گرایش به تغییر در شیوههای اداره نظام سیاسی از یک حالت به حالت دیگر وجود دارد، بدین معنی که نوعی تمایل به تغییر و تبدیل از متمرکز به فدرال و بلعکس وجود دارد و این تمایل تغییر را می توان در بسیاری از مناطق جهان به ویژه غرب آسیا مشاهده کرد.
آنچه مشخص است گذر از هر یک از این الگوها به الگوی دیگر به آسانی صورت نخواهد پذیرفت، به عبارتی لازمه رها کردن نظام متمرکز به سوی خودگردانیهای محلی (فدرال) بکارگیری منطق در این قضیه است، در غیر این صورت خطر کنار ماندن یا طردشدگی از قدرت وجود دارد، زیرا در فرایند تمرکززدایی از نظام سیاسی، خطر از هم پاشیدگی و یا قطعه قطعه شدن سرزمین وجود دارد.
این وضعیت در کشورهای غرب آسیا به دلیل شرایط قومی، نژادی، زبانی و مذهبی واحدهای سیاسی که فاقد انسجام و یکپارچگی می باشند شدیدتر است. به همین دلیل در ورای این تغییرات و دگرگونیها، بسیاری از این کشورها به سمت تجزیه حرکت کرده اند.
نکته مهم دیگر که باید توجه داشت این است که اصل فدرالیسم مختص سرزمینهایی است که گروههای کوچک موجود، خواهان پیوند با یکدیگر جهت تبدیل شدن به یک قدرت بزرگتر باشند مانند ایالات متحده آمریکا در اواخر قرن هجدهم.
حال آنکه در کشورهای جهان سوم وجود شکافهای اجتماعی جوامع را به سمت گسست و چند پارچگی سوق داده است و به همین دلیل طرح فدرالیسم چندان قابلیت اجرا ندارد.
اما نکته مهم این است که شکل گیری موفق یک نظام فدرالیسم در هر حوزه ای مستلزم وجود یک سری امکانات متوازن فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است و در غیر این صورت نه تنها محقق نخواهد شد بلکه میتواند بعنوان عاملی برای شکل گیری شکافهای بیشتر و عمیق تر جریانات و گروههای داخلی مطرح باشد.