الوقت- ترور اسماعیل هنیه رهبر سیاسی جنبش حماس در پایتخت جمهوری اسلامی همانند بمب در رسانههای خبری جهان سروصدای زیادی به پا کرد. سازمان موساد که ید طولا و مهارتی جهنمی در ترور چهرهها و انجام عملیاتهای تروریستی در میان سازمان های امنیتی جهان را دارد توانست بالاخره به هدف ارزشمندی که سالهاست به دنبال از میان برداشتن آن است دست یابد.
نتانیاهو مطمئناً خوشحالترین فرد جهان است که در میان انبوه مشکلات و آوارهای سیاسی جنگ غزه، که ارتش اسرائیل پس از 10 ماه عملیات گسترده نتوانسته دستاورد چندانی داشته باشد، میتواند با این عملیات ترور نفسی هرچند کوتاه زیر فشار سنگین منتقدان تازه کند.
با این حال برخلاف تصورات نتانیاهو نگاهی به فضای رسانهای نشان میدهد که جو حاکم بر این عرصه، بیش از آنکه به تأثیرات این ترور بر تحول میدان جنگ به نفع صهیونیستها تأکید داشته باشد عمدتاً رسانهها و کارشناسان در مورد تأثیرات این اقدام بر تشدید وضعیت تنشآمیز منطقه و احتمالات فزاینده برای گسترش جنگ و خارج شدن معادلات بازدارندگی محور مقاومت از صورتهای پیشبینیپذیر سخن میگویند.
در واقع اکنون بیش و پیش از آنکه این پرسش مورد تحلیل قرار گیرد که رژیم صهیونیستی چگونه موفق شده رئیس حماس را در تهران ترور کند، این مسئله مورد توجه است که با توجه به واکنش گذشته ایران در جریان عملیات «وعده صادق» به اقدامات انتحاری رژیم، اینبار محور مقاومت چه گزینهای را برای پشیمان کردن دشمن صهیونیستی طرحریزی و اجرا خواهد کرد و این واکنش قطعی چه تحولی در معادله بازدارندگی و عرصه رو به گسترش جنگ ایجاد خواهد کرد؟
بی شک ترور فرمانده حماس در خاک ایران بخشی از سیاست تبلیغاتی صهیونیستها در مرحله کنونی جنگ نیز محسوب میشود تا حتی به صورت نمایشی و تبلیغاتی هم که شده نشان دهند که درگیری تا داخل مرزهای جمهوری اسلامی هم کشیده شده است. چنانکه صهیونیستها برای هدف قرار دادن هنیه، ماهها فرصت داشت تا او را در قطر و یا ترکیه ترور کند و از این رو ترور به تنهایی هدف صهیونیستها نبوده و انجام این اقدام در خاک ایران مورد نظر بوده است.
با این وصف نتانیاهو با آگاهی قطعی از پاسخ مستقیم ایران با عنایت به تجربه «وعده صادق» و همچنین حتمی بودن تهدیدات سید حسن نصرالله در گزینه تلآویو در برابر بیروت، دست بردن به اقدامات انتحاری را در دستور کار قرار داده است زیرا صدمهپذیری سرزمینهای اشغالی در برابر رویکرد انتقامی جبهه مقاومت کاملاً آشکار و اثبات شده است. درواقع، در شرایطی که ارتش مستهلک صهیونیستی در برابر مقاومت غزه کاملا زمینگیر و درمانده شده است و حمایت داخلی از جنگ در میان شکاف فزاینده در اراضی اشغالی در کمترین میزان خود طی 10 ماه گذشته میباشد؛ قرار دادن یک جغرافیای تهدیدپذیر و تقریباً خلع سلاح شده در معرض تهاجم یک جبهه متحد و قدرتمند را تنها با یک حرکت انتحاری میتوان قیاس کرد.
مگر اینکه نتانیاهو و استراتژیستهای مشاورش، نوع واکنش محور مقاومت و بویژه ایران را در همان حدود معادلات بازدارندگی گذشته تصور کرده باشند. اما این خوشبینی به سادگی از کنار این پرسش میگذرد که چرا جمهوری اسلامی و مجموعه جبهه مقاومت که پس از عملیاتهای طوفان الاقصی، جنگ غزه و «وعده صادق»، اعتماد به نفس بسیار بیشتری در ضربه زدن مستقیم به سرزمینهای اشغالی یافته اند اکنون و در حالت تهاجمی خود، از گسترش دامنه جنگ هراسی به خود راه دهند؟ این متغیر و پرسشی نیست که صهیونیستها به راحتی از کنار آن عبور کنند بنابراین باید دید چه شرایطی موجب شده تا علیرغم آگاهی از خطرات گریزناپذیر دست بردن به اقدامات انتحاری، باند تبهکار حاکم بر فلسطین اشغالی خود را ناچار از فعال کردن این مرحله میبیند؟
مطمئناً بخشی از پاسخ این پرسش به تقلای نتانیاهو برای حفظ جایگاه سیاسی و فرار از سقوط کابینه افراطیاش بازمیگردد. اکنون فشارها در داخل سرزمینهای اشغالی بویژه از سوی سران ارتش و نهادهای امنیتی، بر کابینه نتانیاهو برای توقف جنگ و معامله اسرا بسیار شدید است و نتانیاهو با آگاهی از ویران شدن آوار ناکامی در جنگ بر سر او و فشار مخالفان برای شروع تحقیقات مشخص کردن مسئولان اصلی شکست امنیتی 7 اکتبر و در نتیجه حمایت عمومی از برگزاری انتخابات زودهنگام، به هر راهکاری برای به شکست کشاندن مذاکرات و روند توقف جنگ دست میبرد.
اما این تنها بعد ماجرا نیست بلکه در پشت پرده واقعیتی مهمتر نهفته است و آن به آستانه رسیدن ظرفیتهای نگهدارندگی بحرانهای انباشه داخلی و خارجی رژیم و آگاهی رهبران جامعه صهیونیستی از این واقعیت مسلم است که هم معادلات سنتی بازدارندگی در داخل اراضی اشغالی در برابر گروههای فلسطینی کاملاً از دست رفته و جنگ بیسابقه 10 ماهه در تاریخ این رژیم نیز نتوانسته این معادلات را مجدداً به سود صهیونیستها فرمولیزه کند و آینده کرانه باختری نیز به سوی غزه شدن حرکت میکند، و هم در عرصه خارجی نیز مقاومت به اصلیترین عنصر و سنگینترین وزنه تعیینکنندۀ ساختار امنیتی در حال گذار منطقه به سمت نظم جدید منطقهای تبدیل شده است و این یعنی موازنه امنیتی در آینده به صورت دومینووار تهدیدات محیطی را علیه موجودیت رژیم افزایش خواهد داد. در واقع اگر قبلا صهیونیستها می توانستند با جنگهای سریع و ویرانگر علیه غزه، به زعم خود بخشی از توان نظامی گروههای فلسطینی را مستهلک کنند و یا به عبارتی تهدیدات رشد یافته را چمنزنی کنند، در وضعیت جدید این فراغ بال دیگر وجود نخواهد داشت و هر کنشگری جنگ طلبانه ای علیه غزه و کرانه باختری با واکنش یکپارچه محور مقاومت در چندین جبهه رو به خواهد شد.
این یعنی اسرائیل که همچنان در سطح امنیت وجودی باقی مانده است، در پیشبرد جدیدترین راهبرد دفاعی- امنیتی خود که در سال 2015 در سندی تحت عنوان «راهبرد نیروی دفاعی» تأیید شد از هم اکنون ناکام بوده است؛ راهبردی که بر اصولی همچون تهاجمی بودن، بهره جستن از شکافهای منطقهای، حفظ تسلط و اشراف اطلاعاتی و ایجاد هژمونی سایبری استوار است.
این ناکامی به نوبه خود به دیگر ابعاد ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه صهیونیستی نیز تسری مییابد زیرا در اسرائیل نگرانیهای امنیتی بر دیگر ابعاد سیاستگذاریهای این بازیگر سایه افکنده است و حفظ امنیت نظامی نه تنها به عنوان اولویت اول این رژیم، بلکه به عنوان اولویت اول تمامی بخشهای سیاسی، اقتصادی، صنعتی، علمی و پژوهشی آن معرفی شده است.
به همین دلیل است که وقتی به اظهارات مقامات و صاحبنظران رژیم در دوران بعد از طوفان الاقصی بازمیگردیم به صورت کاملاً آشکاری از سایه افکندن خطر فروپاشی بر سر اسرائیل سخن گفته میشود. در اواسط تیرماه بن کاسپیت، تحلیلگر صهیونیستی روزنامه معاریو گفته بود که بعد از گذشت ۹ ماه از فاجعه (عملیات طوفان الاقصی در ۷ اکتبر) یکی از عناوین اصلی که در مقابل دیدگان ما باقی مانده است، شدت گرفتن امکان فروپاشی اسرائیل است.
در چنین وضعیتی دست بردن نتانیاهو و هم قطارانش به قمار اعمال سیاستهای انتحاری برای قطع زنجیره روندهای موجود از طریق آشوبآفرینی منطقه ای بهتر درک میشود.اما این غبارآلود کردن فضای واقعیتهای در حال جاری شدن همچنان نتوانسته است که حقیقت دست و پا زدن سران رژیم برای فرار از مخمصه و دورکردن شبح آخرالزمانی بر سر اسرائیل را کاملاً پنهان کند.