سایت تحلیلی خبری الوقت | Alwaght Website

انتخاب سردبیر

خبر

بیشترین بازدید

روز هفته ماه

پرونده ها

طالبان و پاکستان؛ از هم‌پیمانی تا دشمنی

طالبان و پاکستان؛ از هم‌پیمانی تا دشمنی

undefined
کاروان‌های دریایی کمک به غزه

کاروان‌های دریایی کمک به غزه

undefined
جنگ 12 روزه

جنگ 12 روزه

undefined
گاه‌شمار جنگ غزه

گاه‌شمار جنگ غزه

undefined
توافق صلح ایران و عربستان

توافق صلح ایران و عربستان

undefined
طوفان الاقصی

طوفان الاقصی

تندروهای صهیونیست‌ باد کاشتند پس طوفان درو می‌کنند!
فراز و فرود مناسبات ترکیه و عربستان

فراز و فرود مناسبات ترکیه و عربستان

undefined
معامله قرن

معامله قرن

undefined
اختلافات ترکیه و آمریکا

اختلافات ترکیه و آمریکا

undefined
New node

New node

تحولات ترکیه

تحولات ترکیه

undefined
آزادسازی موصل

آزادسازی موصل

آزادسازی موصل یا نبرد بازپس گیری موصل از اشغال گروه تروریستی داعش، عملیات نظامی منظم و کلاسیکی است که از روز دوشنبه ۱۷ اکتبر ۲۰۱۶ به فرمان حیدر العبادی نخست وزیر عراق برای پس گرفتن موصل از سیطره داعش آغاز شد. موصل مرکز استان نینوا و دومین شهر بزرگ عراق در تابستان ۲۰۱۴ به اشغال گروه داعش درآمد و از آن زمان ابوبکر بغدادی، خلافت خودخوانده خود را در این هشر استقرار نمود. عملیات آزادسازی موصل از نوع جنگ‌های شهری منظم به شمار می‌رود.
آزادسازی حلب

آزادسازی حلب

پس از آن که دیدبان حقوق بشر سوریه مستقر در لندن؛ اوایل هفته جاری اعلام کرد که 60 درصد از مناطق شرقی حلب توسط ارتش سوریه از اشغال گروه‌های تروریستی آزاد شده است، حال منابع خبری امروز اعلام کرده‌اند؛ با پیشروی سریع و برق‌ آسای ارتش سوریه طی چند روز گذشته، مناطق تحت کنترل دولت سوریه در شرق حلب، به میزان 80 درصد رسیده است.
New node

New node

New node

New node

سازمان القاعده

سازمان القاعده

سازمان القاعده القاعده پس از 2001 دچار دگرگوني‌هاي چشم¬گيري شد. ساختار هرمي آن جاي خود را به ساختاري داد كه زيرمجموعه‌ها در آن با استقلال عمل فعاليت مي‌كردند. اين تحول اگرچه تسلط مركز بر پيرامون را تقليل داد اما بر گستره و توالي عمليات القاعده در كشورهاي مختلف خاورميانه افزود. با اين حال توان عملياتي كلان القاعده در اثر اين دگرگوني تا حدود زيادي تحليل رفت. القاعده پس از بمب‌گذاري‌هاي لندن در 2005، تاكنون نتوانسته است عمليات موفقيت آميزي در كشورهاي غربي انجام دهد. افزون بر اين، گسترش دامنۀ منطقه اي فعاليت هاي القاعده به كشته و دستگير شدن بسياري از رهبران و كادرهاي اصلي آن انجاميد. با اين حال تمامي اين چالش‌ها مانع تداوم فعاليت القاعده نشد. زيرمجموعه هاي آن در عراق، يمن، افغانستان، پاكستان، سومالي و ديگر كشورها و مناطق فعال باقي ماندند. تشكيلات القاعده تشكيلات القاعده در سال 1988 توسط اسامه بن لادن جهت مبارزه با "اتحاد جماهير شوروي" در افغانستان تأسيس شد. القاعده از سازمان "مكتب الخدمة" كه هدف آن مسلح‌ كردن و آموزش مجاهدين اسلامي براي جنگ با شوروي بود گسترش و پيشرفت يافت. اين سازمان از حمايت و پشتيباني دولت‌هاي اسلامي به ‌ويژه عربستان سعودي و پاكستان و همچنين ايالات متحده آمريكا برخوردار بود. در سال 2000 ايمن ظواهري سازمان "جهاد اسلامي مصر" را با سازمان القاعده ادغام كرد و به شخص دوم اين تشكيلات تبديل شد. خاستگاه اصلي القاعده را بايد "وهابيت" برشمرد كه خود ريشه در جنبش سلفي، مذهب حنبلي و پيروان اهل حديث دارد. رهبران، نظريه پردازان و بسياري از اعضاي القاعده يا وهابي‌اند يا از پيروان مذاهب حنبلي و حنفي كه به وهابيت تمايل زيادي دارند. القاعده را جنبشي سلفي نيز دانسته‌اند، زيرا پيشوايان آن، يعني "احمد بن حنبل" و "ابن تيميه" از نخستين مدعيان سلفي‌گري بوده‌اند. اين تفكر با دريافت خاص خود از توحيد و تكيه بر استدلال‌هاي ظاهرگرايانه بسياري از مسلمانان را كافر مي‌داند و نوك اين ويژگي تكفيري خود را به طور خاص متوجه شيعيان كرده است. ايدئولوژي القاعده بر چهار ركن سلفي‌گري، راديكاليسم، شيعه ستيزي و غرب ستيزي استوار است. از آنجا كه دو ركن آخر بر آمده از ويژگي سلفي‌گري است، به اختصار مي‌توان آن را ايدئولوژي "سلفي راديكال" ناميد. از نگاه آنان، دين يك نظام ساده حقوقي است كه از جانب خداوند براي رهايي بشر از عذاب دنيوي و اخروي نازل شده و تكاليفي را بر او واجب كرده است. به همين دليل بشر براي سعادت دنيا و آخرت بايد به عبادت و اطاعت خدا بپردازد. به رغم تداوم فعاليت، القاعده از نيمۀ دهۀ گذشته دچار چالش‌هاي بزرگي شد كه آيندۀ آن را در هاله‌اي از ابهام فرو برد. چهار چالش عمدۀ القاعده در اين سال ها به ترتيب اهميت عبارتند از: - تنزل جايگاه در جهان اسلام: در نظرسنجي هاي پس از يازده سپتامبر، القاعده از مقبوليت و محبوبيت قابل توجهي در كشورهاي اسلامي برخوردار بود. اين جنبش در ذهن بسياري از مسلمانان متشكل از جهادگراني بود كه پس از آزادسازيِ افغانستان از اشغال ملحدان، مبارزه با ظلم و ستم در ابعاد داخلي (در برابر رژيم‌هاي فاسد منطقه) و خارجي (در برابر امريكا و غرب) و دفاع از منافع جهان اسلام را سرلوحۀ فعاليت هاي خود قرار داده‌اند. اين نوع نگاه در ابتدا با توجه به گفتمان ظلم‌ستيز و جهادگرايانۀ القاعده چندان غيرمنتظره نمي‌نمود. اما با روشن شدن پيامدهاي عملكرد القاعده بر جهان اسلام، به ويژه اشغال افغانستان و عراق و نيز گسترش فعاليت‌هايي كه بيش از هر چيز جان و مال مسلمانان و بي‌گناهان را هدف مي‌گرفت، طرفداري از گفتمان القاعده به تدريج رو به كاهش نهاد. به طور مشخص از سال‌هاي 2005 و 2006 محبوبيت القاعده و پشتيباني از آن در ميان مسلمانان رو به تنزل نهاد، به نحوي كه در 2010 طرفداري از القاعده نسبت به 2001 به نيم كاهش يافت. تنزل هواداري از القاعده به معناي كاهش حمايت پرسنلي و مالي به ويژه از زيرمجموعه‌هاي اين سازمان مي‌باشد. پيامدهاي اين واقعيت را در عراق، يمن و مغرب شاهد بوديم؛ - بهار عربي: دومين چالش، خيزش‌هاي فراگير و مردميِ 2011 در خاورميانه مي‌باشد. اين تحركات در سه جهت براي القاعده پيامدهاي منفي در بر داشت: نخست آنكه تبليغات عليه رژيم‌هاي حاكم كه پيشتر يكي از ابزارهاي اساسي القاعده براي جلب حمايت و توجيه عملكردش نزد مسلمانان بود، با توجه به حضور گستردۀ مردم در اعتراضات ضدرژيم، كارآيي خود را در جذب نيروهاي جوان و پشتيباني مالي از القاعده در ميان شهروندان عرب از دست داد. دوم آنكه تقريباً تمامي نيروهاي فعال در زندگي سياسيِ منطقه – به جز القاعده – در اين تحولات حضور داشتند. تصويري كه دوري القاعده از جوامع عربي را به خوبي به نمايش گذاشت. سوم آنكه، مردمي بودن تحولات و حاشيه‌اي بودن نقش آمريكا و در واقع غافلگيريِ اين كشور از سرعت و گسترۀ تحولات و نيز تضاد آمريكا با برخي از رژيم‌هاي عرب، امكان بهره‌گيري تبليغاتي القاعده از حضور امريكا را از بين برد؛ - حذف رهبر كاريزماتيك: مرگ بن لادن بزرگترين چالش القاعده در طول سال‌هاي فعاليت آن بود. جنبش‌هاي اسلام‌گرا اغلب بر محور شخصيتي كاريزماتيك و نيرومند به فعاليت مي‌پردازند. نگاهي به جنبش‌هاي اسلام‌گراي قرن بيستم در خاورميانۀ عربي نشان مي‌دهد كه حذف رهبريِ كاريزماتيك از صحنه، اغلب به معناي زمين‌گير شدن و آغاز زوال چنين جنبش‌هايي بوده است. افزون بر اين، شخصيت جذاب و محبوبيت بن لادن در ميان اعضاي القاعده و توان سخنوريِ وي نقشي اساسي در تحكيم وحدت سازمانيِ القاعده داشته است. مرگ بن لادن علاوه بر حذف چهرۀ كاريزماتيك و وحدت‌بخشِ القاعده، اين جنبش را با چالش جانشيني روبه رو كرد؛ - بحران جانشيني: هشت هفته پس از مرگ بن لادن اعلام شد كه أيمن الظواهري به جانشيني وي انتخاب شده است. اين فاصلۀ زماني به خوبي گوياي اختلافات دروني القاعده بر سر انتخاب جانشين است. حتي اگر اين تأخير را، بنا بر تحليلي، ناشي از دشواري برگزاري سريع نشست اعضاي عالي‌رتبۀ القاعده براي انتخاب رهبر بدانيم، عدم بيعت زودهنگام زيرمجموعه هاي القاعده اين تحليل را زير سوال برد. تأخير در بيعت ساير زيرمجموعه هاي القاعده، نشان از تأثير چالش جانشيني بن لادن بر وحدت سازماني القاعده مي باشد. افزون بر فقدان اجماع بر سر الظواهري، وي چهره‌اي كاريزماتيك به حساب نمي‌آيد و از شخصيت و قدرت سخنوري بن لادن و اثرگذاري وي در رهبران و كادرهاي القاعده برخوردار نيست. از ديد برخي وي بيشتر براي مديريت يك اداره يا شركت مناسب است تا رهبري يك جنبش جهاني. مجموعۀ چهار چالش فوق، القاعده را در بستر اصلي و در حال دگرگوني فعاليتش، خاورميانه، به حاشيه رانده است. مرگ بن لادن بزرگترين ضربه‌اي بود كه به القاعده وارد شد. اگرچه الظواهري به عنوان ايدئولوگ القاعده معروف است اما وي به وضوح از صفات لازم براي رهبري جنبشي گسترده همچون القاعده برخوردار نيست. وضعيت فعلي القاعده در حالي كه كمتر از سه سال از كشته شدن اسامه بن لادن، بنيان گذار القاعده نگذشته است كه طيف هاي جوان‌تر و نوظهور القاعده پاگرفته و اقدامات انتحاري را در برخي از كشورهاي منطقه انجام مي دهند. اين در حالي مي باشد كه در سال هاي گذشته، القاعده به لحاظ سازماني و ايدئولوژي در مسير تنزل و عقب نشيني بود. روند ظهور مجدد اين سازمان تروريستي در برخي از كشورهاي منطقه را مي توان به شرايط بحراني و بعضاً هرج و مرج داخلي اين كشورها بي ارتباط ندانست. چرا كه خلأ ايدئولوژي در جهان عرب به واسطه شكست حكومت‌هاي اصلاح طلب، بازار سازمان القاعده و ايدئولوژي القاعده گرايي را در جهان عرب رونق بخشيده است. به بيان ديگر، بسياري از مخالفان انقلاب هاي عربي، كه خواهان حفظ ديكتاتورهاي سابق در قدرت بودند و يا خواهان قدرت‌يابي ديكتاتورهاي ديگر و بعضاً بازگشت آن‌ها بودند، نسل جديدي از القاعده نوين را پايه گذاري كرده‌اند. سازماني كه بسياري از اعضاي قديمي و كليدي آن در سال‌هاي گذشته كشته شدند، با گفتمان جديد و با هدف تغيير در جهان اسلام، تنها از طريق جهاد خشونت‌آميز و تروريسم، سعي در پياده نمودن پارادايم خود دارند. در اين بين جماعت اخوان المسلمين به عنوان دشمن محوري القاعده، كه چند سالي در مسير تسلط بر سياست‌هاي جهان عرب، تغييراتي را به وجود آورد، نقش مهمي در تقويت اين گروه نوين بازي كرد. هر چند كه اخوان در ادامه حركت خود، دچار چالش هاي جدي شده است، اما توانست اثبات كند كه تغيير واقعي در جهان عرب بدون تروريسم و اقدامات خشن هم امكان دارد. بر همين اساس، بسياري از تحليلگران، ظهور نسل جديد از گروه القاعده را پيش بيني كردند. نكته قابل تأمل اينكه، نوظهوران و وابستگان به القاعده نوين خيز بلندي از دمشق تا بغداد و بيروت برداشته اند و در سال گذشته خشونت و افراطي‌گرايي هاي فراواني را انجام داده اند. القاعده اي كه در عراق صحبت از شكست و محو جدي آن بود، مجدداً احيا شده و اقداماتي مرگبارتر از گذشته انجام مي‌دهد. امروز گروه دولت اسلامي عراق و شام، داعش بار ديگر براي به دست گرفتن مناطق غربي عراق در حال جنگيدن است. حتي اين گروه با ائتلاف با جبهه النصره در سوريه شكوفاتر شده است و به همراه يكديگر براي نابودي منطقه تلاش مي كنند. بر همين اساس، خشونت فرقه اي بين شيعه و سني چندين برابر شده است. بسياري از جهادي‌هايي كه از اروپا روانه سوريه شده‌اند در آتش القاعده نوين در حال سوختن مي باشند. تلاش گردان‌هاي تروريستي چون (گردان‌هاي عبدا… عزام) براي كشاندن جنگ فرقه‌اي از سوريه به لبنان و عراق است. حتي حمله به سفارت ايران در بيروت و ساير اقدامات انتحاري چون بمب گذاري را در مناطق شيعه نشين در دستوركار خود دارند
گروه داعش

گروه داعش

دولت اسلامي عراق و شام يا داعش به عنوان گروهي منشعب از القاعده محسوب مي شود كه از منظر گرايشات عقيدتي و فكري و همچنين جنبه رفتاري رويكرد يكساني با القاعده دارد. با اين حال رفتارهاي اين گروه تروريستي در طول يك دهه گذشته و به خصوص چند سال اخير نشانگر راديكال تر و خشن تر بودن اين گروه در مقايسه با القاعده است و داعش با توجه به جدايي از القاعده و پيدايش اختلافاتي بين آن دو به عنوان مخوف‌ترين و قدرتمندترين گروه تروريستي در عرصه خاورميانه ظهور كرده است. هر چند كه داعش در شكل كنوني آن محصول بحران سوريه و گسترش اختلافات و منازعات منطقه اي بعد از 2011 است، اما ريشه ها و روند قدرت گرفتن آن به دوره پس از صدام در عراق يعني از سال 2003 به بعد مربوط است. حمله آمريكا به عراق در سال 2003 فرصت و فضاي مناسبي را براي حضور و نقش آفريني گروههاي مسلح و تروريستي مختلف از جمله گروههاي مرتبط با القاعده در اين كشور بوجود آورد. بر اين اساس گروههاي مسلح مختلفي به خصوص در سالهاي پس از 2004 در عراق ظهور كرد كه با جذب نيرو و منابع مالي در تلاش بودند كه با نيروهاي نظامي آمريكايي و همچنين نيروهاي عراقي مقابله كنند. يكي از مهمترين اين گروهها جماعه التوحيد و الجهاد بود كه به رهبري ابومصعب زرقاوي در سال 2004 تشكيل شد. پس از آنكه زرقاوي بيعت خود با اسامه بن لادن رهبر القاعده را اعلام كرد به تنظيم القاعده في بلاد الرافدين تبديل شد و همچنين به اين گروه القاعده عراق نيز اطلاق مي شد. زرقاوي بعد از آزادي از زندان در اردن در سال 1999 رهبري بخشي از داوطلبان جهادي در افغانستان را برعهده داشت، اما در سال 2001 از اين كشور به شمال عراق فرار كرد و در آنجا به گروه انصارالاسلام پيوست و سپس با ايجاد القاعده عراق، وفاداري خود به رهبري شبكه جهاني القاعده را بيان داشت. القاعده عراق به تدريج به اصلي ترين گروه تروريستي در عراق تبديل شد و بيشترين انفجارها و اقدامات تروريستي از سوي اين گروه صورت گرفت. از جمله مهمترين اقدامات القاعده عراق كه در پي ايجاد فتنه مذهبي و جنگ داخلي در عراق بود، انفجار حرم شريف امامين عسگرين در سامرا در سال 2006 بود. اين تشكل عمليات تروريستي خود را به اندازه اي افزايش داد كه به يكي از قوي ترين گروههاي مسلح در صحنه عراق تبديل شد و شروع به گسترش نفوذ خود در مناطق گسترده اي از عراق كرد تا اينكه در سال 2006،‌ زرقاوي علنا در يك نوار ويدئويي تشكيل آنچه را " شوراي مجاهدين" خواند به سركردگي عبدالله رشيد البغدادي اعلام كرد. پس از كشته شدن زرقاوي توسط نيروهاي آمريكايي در سال 2006، ابوحمزه المهاجر به سركردگي اين گروه تعيين شد و در پايان همان سال دولت اسلامي عراق به سركردگي ابوعمر البغدادي تشكيل شد. دولت اسلامي عراق به عنوان گروهي تروريستي و شاخه القاعده در عراق در شكل جديد خود تحت رهبري ابوعمر البغدادي تلاشهاي خود براي ايجاد ناامني در عراق را ادامه داد، با اين حال اين گروه از سال 2008 با افول و كاهش قدرت و تاثيرگذاري در عراق مواجه شد. شكل گيري نيروهاي الصحوه يا بيداري از ميان عشاير سني عراق براي مقابله با القاعده عراق و اقدامات نظامي و امنيتي در مقابل آن باعث تضعيف جدي اين گروه شد. در 19 آوريل 2010، نظاميان آمريكايي و عراقي طي يك عمليات نظامي در منطقه الثرثار، منزلي را هدف قرار دادند كه ابوعمر البغدادي و ابوحمزه المهاجر در آن حضور داشتند و پس از درگيريهاي شديد ميان دو طرف، اين منزل هدف حملات هوايي قرار گرفت و در نتيجه آن دو سركرده تروريستها به هلاكت رسيدند. يك هفته بعد، اين گروه تروريستي در بيانيه اي هلاكت البغدادي و المهاجر را رسما اعلام كرد و پس از حدود ده روز، مجلس شوراي دولت اسلامي عراق تشكيل جلسه داد و ابوبكر البغدادي را به عنوان جانشين ابوعمر البغدادي انتخاب كرد. هر چند در اين دوره دولت اسلامي عراق در مرحله ضعف بود، اما بحران سوريه فرصتهاي نويني را براي اين گروه ايجاد كرد و البغدادي با بهره گيري از آن توانست به جايگاه و نقش آفريني عمده اي در معادلات عراق و سوريه بپردازد. بحران سوريه از چند منظر باعث ايجاد فرصت براي گروه تروريستي دولت اسلامي عراق شد. اول اينكه سوريه با توجه به مجاورت جغرافيايي و پيوستگي سرزميني با عراق فضاي عملياتي مناسبي را براي افزايش قدرت و نقش آفريني اين گروه بوجود آورد. دوم اينكه گسترش بحران و رقابتهاي منطقه اي و افزايش تنشهاي مذهبي و فضاي افراط گرايانه در منطقه منابع انساني و مالي گسترده اي را براي گروه دولت اسلامي عراق فراهم ساخت. با توجه به شرايط جديد سوريه ابوبكر بغدادي يكي از معاونان خود به نام ابومحمد الجولاني را به سوريه فرستاد كه منجر به شكل گيري گروه جبهه النصره در سوريه در 2011 شد. جبهه النصره تا سال 2013 به عنوان گروهي وابسته به القاعده در سوريه معروف بود و توانست با جذب نيرو و منابع مالي به يكي از بازيگران مهم معارض در اين كشور تبديل شود. در حالي كه گزارشهاي اطلاعاتي از رابطه فكري و تشكيلاتي اين گروه با شاخه دولت عراق اسلامي پرده برداشت، در نهم آوريل 2013، ابوبكر البغدادي در يك پيام صوتي اعلام كرد كه جبهه النصره امتداد دولت اسلامي عراق است و تشكيل آنچه دولت اسلامي عراق و شام خواند با ادغام جبهه النصره و دولت اسلامي عراق اعلام كرد. اما طولي نكشيد كه يك نوار صوتي منتسب به ابومحمد الجولاني پخش شد كه در اين نوار از رابطه خود با دولت اسلامي عراق سخن گفت، اما وي ايده ادغام با اين گروه را نپذيرفت و بيعت خود را با شبكه القاعده تحت رهبري ايمن الظواهري اعلام كرد. بر اين اساس به رغم تاكيد ايمن الظواهري بر انحلال داعش و فعاليت جداگانه دولت اسلامي در عراق و جبهه النصره در سوريه، البغدادي بر ادامه حيات داعش تاكيد كرد. بر اين اساس بود كه اختلافات مهمي بين البغدادي و ايمن الظواهري و درگيريهاي بين جبهه النصره و داعش رخ داد. با اين حال داعش توانست به نقش آفريني گسترده تري در سوريه بپردازد و جايگاه خود را در اين كشور با تصرف برخي مناطق تثبيت كند. داعش پس از تقويت خود در سوريه بتدريج حضور و نقش آفريني خود در عراق را نيز گسترش داد. داعشي‌ها كه در طول سال 2013 حضور پراكنده اي در عراق داشتند، از ابتداي 2014 نقش خود در اين كشور را بسيار توسعه دادند. بر اين اساس بود كه آنها توانستند بر مناطق گسترده اي از عراق در استان الانبار مسلط شوند و شهرهاي مهم رمادي و فلوجه را به تصرف خود درآورند. هر چند نيروهاي عراقي توانستند مناطق مهمي از جمله رمادي را از كنترل داعش خارج سازند، اما شهرهايي مانند فلوجه همچنان در دست داعش باقي ماند. در حالي كه ارتش عراق در حال تشديد اقدامات اطلاعاتي و نظامي خود براي خارج ساختن داعش از فلوجه بود، مرحله جديدي از عمليات نظامي و پيشرويهاي اين گروه در استانهاي صلاح الدين، نينوا، ديالي و كركوك آغاز شد. داعش بعد از ناكامي در تصرف سامرا به موصل حمله كرد و توانست بر اين شهر مسلط شود. سپس پيشرويهاي داعش به سوي ساير مناطق عراق ادامه يافت و از جمله باعث تسلط بر تكريت شد. در حال حاضر داعش بر مناطق قابل توجهي از سوريه به خصوص قسمتهاي شرقي مانند الرقه و همچنين بخش‌هاي مهمي از مركز و غرب عراق مسلط است. در چنين شرايطي كه با گسترش توان مالي و انساني داعش و همكاري برخي گروههاي محلي با آن همراه است، تهديدات مختلف ناشي از آن در منطقه در حال گسترش است.
جنبش گولن

جنبش گولن

جنبش گولن طی سال‌های اخیر، جریانی در ترکیه رشد کرده که اگر چه خود را وامدار اندیشه‌های سعید نورسی عالم برجسته ترک می‌داند، اما از جهات گوناگون به ارائه الگویی نوین پرداخته است. این جریان که عموماً با نام رهبر آن فتح‌الله گولن آمیخته است، تحت عناوینی هم‌چون جماعت خدمت، جریان نورچی و جماعت گولن نیز شناخته می‌شود. این جریان نه تنها در ترکیه نوین به عنوان یکی از جریان های مهم شناخته شده، بلکه در سطح منطقه نیز جریانی تاثیرگذار محسوب می شود و طی سال های گذشته، رشدی فزاینده در مناطقی همچون بالکان، آسیای مرکزی و قفقاز، افریقا و حتی امریکا داشته است. شخصیت ودیدگاه های گولن درباره گولن و شخصیت او دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. برخی از شاگردان گولن به او لقب خواجه افندی داده اند؛ زیرا وی هم تحصیلات سنتی دینی داشته و هم به فلسفه غرب و به ویژه فلسفه کانت تعلقی ویژه دارد. برخی دیگر از افراد جماعت، او را به چشم حضرت مهدی (عج) نگاه می کنند. برخی دیگر او را یک واعظ ساده مذهبی می دانند که بواسطه نوع سخنرانی هایش در میان مردم مشهور شده است. برخی نیز او را یک مصلح بزرگ دینی و پیام آور صلح و آشتی اسلام با دموکراسی تلقی می کنند. مخالفان وی نیز او را فردی دروغگو و فریبکار توصیف می کنند که حتی جرات بازگشت به ترکیه را نیز ندارد. عده ای نیز اعتقاد دارند گولن با شخصیت بت گونه ای که به هوادارانش داده، تصویری نژادپرست، ناسیونالیست و بیگانه از دیگران، از جماعت خود ترسیم کرده است. تکبر و خوار شمردن کسانی که خارج از جماعت هستند، به رویه ای معمولی تبدیل شده است. به نحوی که نزد پیروان این جماعت، غیر از گولن، سایر علمای جهان اسلام بی اطلاع هستند و درک درستی از مسایل ندارند. (DAĞ, 2014) به هر حال فارغ از آنکه قضاوتی درباره تعارف فوق از گولن و شخصیت وی داشته باشیم، واقعیت آن است که امروز نام فتح الله گولن با اصطلاح اسلام روشنگر یا معتدل ترک که بسیاری از پژوهندگان از آموزه هاو جهان بینی آن با عنوان «پارادایم اسلام اجتماعی» یاد می کنند، گره خورده است.( فلاح، 207:1389-205) در حقیقت فتح الله گولن در ترکیه به عنوان پدر اسلام اجتماعی معروف است و وی را بنیانگذار و رهبر جنبش گولن می‌خوانند. همچنین برخی از کتاب های گولن از پرفروش ترین کتاب ها در ترکیه و حتی سایر کشورهای اسلامی بوده اند. مدارس او در بیش از 160 کشور جهان فعالیت می کنند و آراء و افکار وی را به شاگران خود منتقل می کنند. جماعت خدمت(جریان گولن) آنچه امروز به نام جریان گولن یا جماعت خدمت معروف است، حاصل اندیشه ها و تلاش های محمد فتح الله گولن است. وی به عنوان یکی از شاگردان مکتب نورسی، تلاش زیادی جهت مدرن کردن جنبش نور انجام داد. وی که مشهورترین واعظ، نویسنده و تدریس کننده علوم اخلاقی و الهیات ترکیه محسوب می شود، در صدر جریانی قرار گرفته که طی سال های گذشته از تاثیر به سزایی در فضای سیاسی ـ اجتماعی ترکیه و برخی دیگر از کشورهای اسلامی برخوردار بوده است. اگر چه گولن صراحتا نورجی بودن خود را به زبان نیاورده و در سخنرانی ها کمتر از سعید نورسی یاد می کند، باید این حال جریان وی عمدتا جریانی منشعب از جماعت نور تلقی می شود. گولن که هم اکنون در پنسیلوانیای آمریکا زندگی می کند، خطیبی توانا است که از سن 14 سالگی خطابه می کرده است. وی بیشتر آموزش های دینی خود را نزد پدر و در تکیه محله خود نزد علما و متصوفه فرا گرفته است. پدرش علاوه بر زبان عربی و ترکی، زبان فارسی را هم به او آموخت. وی که هیچگاه ازدواج نکرده و مجرد زندگی می کند، بحث های دینی خود را با احساسات، عواطف و بیانی رسا همراه می کند و عیبی نمی بیند که هنگام موعظه، اشکش بر گونه جاری شود. او از طریق فن خطابت و همچنین با شیوه های خاص خود مانند گریه کردن در حال سخنرانی، توجه مخاطبان را به خود معطوف کرده و نورجی ها و دیگر افراد گروه های دینی را تحت تأثیر قرار داده است. از جلسات وعظ او فیلمبرداری می‌شود و این فیلم ها میان هوادارانش دست به دست می چرخد و تکثیر می شود. همچنین مجموعه سخنرانی های فتح الله گولن در قالب کاست و سی دی در مناطق مختلف توزیع می شود. این اقدام که هم پول و هم طرفداران او را افزایش داده است، با مخالفت سایر زعمای حرکت نورجی مواجه شده و اعتراض آنها را برانگیخته است. با این حال فتح الله گولن همچنان به این شیوه تشکیلاتی خود ادامه می دهد و موفق به ایجاد شبکه ای گسترده شده است. ماهیت جریان گولن درباره این جریان، دیدگاه‌های کلان مختلفی وجود دارد. به نحوی که برخی جریان گولن را جریان بومی می دانند که از بطن جامعه و اعتقادات مذهبی مردم ترکیه برخاسته است و برخی دیگر نیز آن را جریانی وارداتی تلقی می‌کنند که توسط امریکا و سایر کشورهای غربی مورد حمایت قرار گرفته است. باید توجه داشت که فتح الله گولن در ترکیه به شخصیت افسانه ای تبدیل شده که حضور، نفوذ و سایه وی و جماعتش در محیط و فضای کلیه اماکن سیاسی، نظامی و امنیتی ترکیه سایه افکنده و وابستگی این جماعت و التزام آن به احکام اسلامی و سیاست های آن بطور واضح و شفاف مشخص نیست. در واقع این جریان به رغم تعدد و تنوع حوزه های فعالیتش، همچنان ناشناخته و مبهم به نظر می رسد و بسیاری از صاحب نظران چه در داخل و چه خارج از ترکیه، نسبت به مقاصد و نیات دراز مدت این جریان اظهار بی اطلاعی می کنند. به نحوی که هیچ کس از میزان قدرت مالی و تعداد طرفداران این جریان اطلاع درستی ندارد و معلوم نیست نفوذ گولن در دستگاه های کلیدی دولتی تا چه حد است و در صورت احراز قدرت بیشتر، چه خط مشی را پیش خواهد گرفت.
جماعت اخوان المسلمين

جماعت اخوان المسلمين

جماعت اخوان¬المسلمين را مي¬توان مهم¬ترين جنبش اسلامي در جهان عرب طي قرن گذشته محسوب كرد. جنبشي كه حسن البنا در 1928 مصر پديد آورد، ايدئولوژي آن اسلام و در اصول سياسي و اجتماعي خواهان بازگشت به حكومت اسلامي در قرن هاي اوليه است. اين جماعت در زمان تأسيس و شكل‌گيري به عنوان جنبشي اسلام‌گرا در مقابل جريان‌هاي سكولار جهان عرب ظهور كرد. اساس و مبناي شكل‌گيري آن مبارزه با الغاي خلافت و جلوگيري از گسترش الگوي لائيك در جهان اسلام بود. در واقع، در شرايطي كه خلافت اسلامي در قالب امپراتوري عثماني در مركزيت جهان اسلام مضمحل شده بود و جريان‌هاي سكولار و ملي‌گراي عربي و تركي در حال رشد و عرض اندام بودند، حسن البنا با طرح دعوت اسلامي، جنبش جديدي را پايه‌گذاري كرد كه احياي مجدد خلافت در رأس امور و برنامه‌هاي سياسي آن قرار داشت و به همين دليل به كانوني براي جلب مسلمانان در داخل و خارج مصر تبديل شد. در حقيقت جنبش اخوان المسلمين را اصولاً بايد زائيده اوضاع سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر مصر در پي رواج تفكر جدايي دين از سياست (سكولاريسم) در ميان روشنفكران و آهنگ احساسات ملي گرايانه براي اصلاح اين كشور در دوران اختناق بعد از انقلاب 1919 مصر بر ضد انگليس دانست. اهداف بنيان گذاران اين جنبش- به ويژه حسن البناء- از يك سو بر ايجاد تحول در اعتقادات اسلامي مسلمانان و بالاخص مصريان از حالتي ايستا و بي تحرك به سمت پويايي و حاكميت تعاليم شريعت بر زندگي اجتماعي و سياسي مصر و از سوي ديگر بر يگانگي مسلمانان در برابر استعمارگران غرب كه كشورهاي اسلامي را مورد تجاوز قرار داده بودند، دور مي زد. حسن البناء رهبر جنبش تلاش‌هاي خود را در سه مرحله «تبليغ»، «جذب و سازماندهي» و «مرحله عملي» آغاز نمود. اصولي كه حسن البناء بر آن اعتقاد داشت عبارت بودند از:1 ـ «اجتناب از جدال‌هاي مذهبي و فرقه‌اي» (از زماني كه جماعت تقريب بين مذاهب اسلامي تأسيس شد حسن البناء و ايت‌الله قمي در تأسيس آن سهيم بودند همكاري ميان اخوان‌المسلمين و شيعيان برقرار شد كه در نهايت به ديدار نوّاب صفوي در سال 1954م. از مصر منجر گرديد. حسن البناء در مراسم حج 1948 با ايت‌الله كاشاني ديدار كرد و ميان آنها تفاهم برقرار گرديد و برخي از دانشجويان شيعه كه در مصر تحصيل مي‌كردند به جنبش اخوان‌المسلمين پيوستند)؛ 2 ـ «سياست گام به گام»: در نگاه وي جنبش قبل از آن‌كه به هدف غايي خويش برسد، بايد اين مراحل را (تبليغ، بيان و تفسير؛ عمل و نتيجه‌گيري) را گام به گام طي نمايد؛ 3 ـ «استفاده از نيروهاي مختلف براي تحقق اهداف»؛ 4 ـ «برپايي حكومت اسلامي»: اخوان‌المسلمين حكومت را براي خود نمي‌خواهد، بلكه حامي كساني مي‌باشد كه بتوانند مسؤوليت حكومت را بر عهده بگيرند و قوانين قرآن را اجرا نمايند و اگر چنين فردي پيدا نشد، تشكيل حكومت يكي از برنامه‌هاي اخوان‌المسلمين خواهد بود؛ 5 ـ «مقاومت در برابر تجاوزگران». جنگ جهاني دوم و پيامدهاي مصر، روند تصاعدي نفوذ اخوان المسلمين را در مصر گسترش داد، تشكيلات اخوان المسلمين سازمان يافته‌تر و مواضع سياسي و ايدئولوژيك آنها منسجم‌تر گرديد. بعد از جنگ سازمان از وضع آشفتة حزب وفد استفاده نمود و خود را به عنوان سازمان انقلابي و مخالف نظام موجود معرفي كرد و پايگاه‌هاي توده‌اي حزب وفد را به سرعت تصرف كرد. بر اثر دسيسه‌ها و برخي اقدامات خودسرانه كه بعضي از افراد در سازمان عليه دولت انجام مي‌دادند، دولت در سال 1948م با سيزده مورد اتهام به سازمان در مورد فعاليت‌هاي تروريستي، توطئه عليه سرنگوني نظام سلطنتي مصر، جمع‌آوري مهمّات و... سازمان را منحل اعلام نمود و حسن البناء در توطئه‌اي سازمان يافته در فوريه 1949م ترور گرديد. اخوان‌المسلمين با توجه به رسالت فراكشوري خود كه به ويژه در مقابله با جهت گيري رو به گسترش ملي‌گرايي سكولار خلاصه مي شد؛ در مصر محدود نماند و به كشورهاي مختلف جهان عرب سرايت كرد و به تدريج در ساير كشورهاي عربي شكل گرفته و گسترش پيدا كرد. در اين زمينه دو مرحله را مي‌توان مشخص كرد. مرحله اول، رشد فزاينده توجه و تمايل به دنياي اسلام و به ويژه معضلات سياسي آن و درگيري مستمر با اين مشكلات؛ مرحله‌اي كه قبل از سال 1937 آغاز شده بود. مرحله دوم تاسيس شعب گوناگون اخوان‌المسلمين در خارج از مصر بود، به نحوي كه اين جنبش در حال حاضر در بسياري از كشورها بويژه در خاورميانه و شمال آفريقا، شاخه هاي اين جنبش فعال مي باشد.
گروه طالبان

گروه طالبان

طالبان به عنوان يكي از پديده‌هاي تاريخ معاصر افغانستان، در پي رقابت قدرت‌هاي بزرگ و پس از اشغال افغانستان توسط شوروي، در سال 1373 حكومت را در افغانستان به دست گرفت و با آموزش و حمايت‌هاي بي‌دريغ كشورهاي منطقه نظير پاكستان و عربستان سعودي تا سال 1380 در قدرت باقي ماندند. پس از اشغال افغانستان توسط شوروي در 7 دي 1357، مبارزان افغان به مبارزه عليه اشغالگران شوروي پرداختند و سرانجام نيروهاي ارتش سرخ در بهمن 1367 خاك افغانستان را ترك كردند. با خروج ارتش سرخ از افغانستان، ايالات متحده به قرارداد ژنو وفادار نماند و از مجاهدان افغاني به دليل رقابت و خصومت با شوروي حمايت كرد. بدين ترتيب افغانستان به ميدان رقابت قدرت‌هاي بزرگ در جنگ سرد تبديل شد. با پايان جنگ سرد و خروج شوروي از افغانستان و در پي تغييرات داخلي در پاكستان، اين كشور اقدام به تأسيس هزاران مدرسه ديني با گرايش سلفي ديوبندي كرد كه با حمايت كشورهاي عربي حوزه خليج فارس به ويژه عربستان همراه بود. نقش پاكستان در ايجاد، پرورش و حمايت از گروه افراطي طالبان كاملاً آشكار است. منافع ملي پاكستان در افغانستان نيز توسط گروه‌هاي دست‌نشانده پشتون كه در مناطق شمال غربي پاكستان و در مرز با افغانستان زندگي مي‌كنند، تأمين مي‌شود. زماني كه احزابي مثل حزب اسلامي حكمتيار ديگر نتوانستند خواسته‌ها و منافع پاكستان را تأمين كنند، گروه‌هايي از جنگجويان مناطق قبايلي پاكستان به رهبري بيت‌الله محسود در وزيرستان جنوبي متحد شدند و جنبش طالبان پاكستان را در دسامبر 2006 پايه‌گذاري كردند . به نظر مي‌رسد در تحليل شكل‌گيري طالبان بايد مؤلفه‌هايي مانند شكنندگي اجتماعي، سنت‌هاي پايدار و انعطاف‌ناپذير مذهبي، فقر فرهنگي و اقتصادي، تعصب قبيله‌اي و سلحشوري عشيره‌اي، سخت‌گيري اخلاقي، ساخت كشمكش‌پرور قومي، ملي و مذهبي و نيز دخالت بازيگران خارجي كه مقاصد، منافع‌، ديدگاه‌ها، اولويت‌ها و نگراني‌هاي نامتقارن، متفاوت و متعارض دارند، مورد توجه قرار گيرد. ايدئولوژي طالبان عقايد افراطي مذهبي دارند و به ديوبنديه كه به آموزه‌هاي وهابي نزديك مي‌باشد، وابسته‌اند. اين جنبش افراطي تاكنون توضيحات مشخص و واضحي درباره آرمان‌هاي خود نداده است؛ هر چند كه اعتقاد خود در تشكيل امارت اسلامي را به صورت آشكار اعلام مي كند. احمد رشيد در اين باره مي‌گويد: «شناخت پديده طالبان به دليل تعدد گروه‌هاي وابسته به آنها در مناطق قبايلي و آزاد پاكستان، ساختار سياسي، رهبري‌ و فرايند تصميم‌گيري، دشوار به نظر مي‌رسد. با اينكه در دين اسلام آيات و احاديث محكمي وجود دارد كه كشتن انساني بي‌گناه را به مثابه قتل همۀ انسان‌ها دانسته‌اند، اما حاميان و رهبران طالبانيسم ادعا مي‌كنند در راستاي اجراي دقيق قوانين و سنت اسلام و تشكيل خلافت و حكومت اسلامي به اين اقدامات دست مي‌زنند و پيروان خود را مقيد و ملزم به اطاعت از دستورهاي دين اسلام مي‌كنند». بنابراين مهم‌ترين اصل در انديشه سياسي گروه‌هاي بنيادگراي افراطي از جمله طالبان، احياي امارت اسلامي است. در حال حاضر، طالبان پاكستان كه به نوعي از اعقاب فكري جمعيت علماي هند به شمار مي‌رود، طرح احياي امارت اسلامي را در پاكستان دنبال مي‌كند. در تئوري خلافت و امارتِ مطلوب طالبان، مردم و احزاب جايگاهي ندارند. تعدادي از سران قبايل و نخبگان ديني با عنوان اهل حل و عقد گرد هم مي‌آيند و فردي را براي اين پست نامزد مي‌كنند؛ آن‌گاه تمام اختيارات كشور به شخص خليفه يا اميرالمؤمنين منتقل مي‌شود. مخالفت با مفاسد فرهنگ و تمدن غربي يكي از شعارهاي اساسي تمام گروه‌هاي اسلامي است؛ اما آنچه بنيادگرايي افراطي از نوع طالبان را از ساير گروه‌هاي اسلامي جدا مي‌سازد، نفي مطلق مدنيت غربي است. گروه‌هاي اسلامي ديگر نظير اخواني‌ها نقادانه به تمدن غربي مي‌نگرند و ضمن رد جنبه‌هاي منفي، از جنبه‌هاي مثبت آن استقبال مي‌كنند؛ اما طالبان و مكتب‌هاي ديوبندي و وهابي با هر نوع دستاورد تمدن غربي مخالفت مي‌كنند. برخورد غيرنقادانه در پذيرش يا نفي ‌فرهنگ غربي، مشكلات بي‌شماري به همراه دارد. مخالفت تعصب‌آميز طالبان با تلويزيون، وسايل تصويربرداري، لباس فرنگي، سينما و امثال آن نشانۀ آشكار روحيه ستيزه‌جويي آنان با مظاهر تمدن غربي است. طالبان تلويزيون و سينما را ابزاري شيطاني مي‌داند. مولانا فضل‌الله، رهبر طالبان پاكستان، نيز تلويزيون را ابزار لهو و لعب كه مشروعيتي در دين ندارد، دانسته است. گروه اجراي مقررات اسلامي يا تنفيذ الشريعه كه بر دره سوات مسلط شده‌اند، تحصيل را براي دختران در اين منطقه ممنوع كرده‌اند. به دستور مولانا فضل‌الله، بيش از 170 مدرسه و ساختمان دولتي در اين منطقه تخريب شده‌اند. در اعلاميه‌اي كه در 2 بهمن 1387 در روزنامه محلي دي نيوز پاكستان منتشر شد، طالبان پاكستان به طور كامل حضور دختران را در مدارس منطقه دره سوات ممنوع اعلام كرد. به اين ترتيب، بيش از 400 مدرسه خصوصي دخترانه بسته شد. دست‌كم 10 مدرسه دخترانه كه پس از 26 دي 1387 هم‌زمان با اتمام ضرب‌العجل اعلام‌شدۀ طالبان فعال بودند، در شهر مينگورا منفجر شدند و بيش از 170 مدرسه و ساختمان‌ دولتي مورد حمله قرار گرفتند. از پيچيدگي‌هاي اساسي بينش طالبان، روح تعبدگرايي و قداست‌بخشي به دستاوردهاي كلامي و فقهي پيشينيان است. بنيادگرايي افراطي دوران صدر و ميانه اسلام را دوره طلايي و مصون از هر نوع خطا تلقي و درباره تفاسير و تأويل‌هاي ديني اين دوره اعتقادي جزم‌گرايانه دارد. اجتهاد و انبساط تازه در اين مكتب جايگاهي ندارد و مردم عموماً موظف به پيروي مقلدانه از كلمات و گفتار علماي سلف هستند. برداشت صرفاً تقليدگرايانه آنها از دين سبب بدبيني و حتي دشمني آنان با الگوهاي زندگي رايج در دنياي معاصر جهان اسلام شده است. تنها الگوي مطلوب نزد بنيادگرايان افراطي، الگوي زندگي جوامع روستايي قرون اوليه اسلامي است. رفتار خشك و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرش‌شان به نقش اجتماعي و تربيتي زن در جامعه، ريشه در همين روح سلفي‌گري آنها دارد كه با ضروريات زندگي كنوني كاملاً بيگانه است. هم‌چنين تفسير آنان از مفاهيمي مانند توحيد و شرك، كه اساس انديشه كلامي بنيادگرايي افراطي را تشكيل مي‌دهد، در مغايرت آشكار با تفاسير رايج آن مفاهيم نزد ساير مكاتب اسلامي است.
alwaght.net
پرونده
پرونده ویژه///

طالبان و پاکستان؛ از هم‌پیمانی تا دشمنی

يکشنبه 25 آبان 1404
طالبان و پاکستان؛ از هم‌پیمانی تا دشمنی
درگیری میان طالبان و پاکستان فراتر از یک تنش نظامی گذرا بوده و بازتابی از تغییرات عمیق در ساختار قدرت افغانستان به ‌شمار می‌آید. طالبان در تلاش است روابط مستقلی با قدرتهای منطقه‌ای برقرار کند، درحالی که پاکستان با برداشت نادرست از واقعیت‌های جدید افغانستان، هنوز طالبان را همان متحد سابق می‌بیند که باید منافع اسلام‌آباد را در اولویت قرار دهد و همین تضاد منافع، دو طرف را به سمت رویارویی مستقیم سوق داده است

 

الوقت- در پی درگیری‌های مرزی تازه میان افغانستان و پاکستان که از حملات هوایی تا نبردهای مستقیم میان نیروهای دو طرف گسترش یافت، بار دیگر عمق اختلافات تاریخی و بی‌اعتمادی دیرینه میان این دو همسایه را آشکار کرد. با وجود انجام چندین دور مذاکره سیاسی، دو کشور هنوز نتوانسته‌اند به توافق برای توقف دائمی درگیری‌ها و برقراری آتش‌بس دائمی دست یابند، موضوعی که همچنان فضای جنگ و بی‌ثباتی را بر منطقه حاکم کرده است.

درحالی که پاکستان و طالبان در گذشته روابطی نزدیک و دوستانه داشتند، تحولات سیاسی سالهای اخیر موجب شده تا این دو هم‌پیمان پیشین روبروی هم قرار گیرند. تداوم این وضعیت نشان می‌دهد شکافها و اختلافات میان دو طرف به مراتب عمیق‌تر از آن است که با مذاکرات محدود رفع شوند و برای رسیدن به صلح و ثبات پایدار، نیاز به راه‌حل‌هایی ریشه‌ای و همه‌جانبه وجود دارد. این درگیری نه تنها روابط پرتنش میان کابل و اسلام‌آباد را وارد مرحله‌ای حساس کرده بلکه باعث دگرگونی در برداشتهای سنتی از دکترین «عمق استراتژیک» و موازنه قدرت در جنوب آسیا شده است.

 

اهمیت افغانستان و پاکستان در معادلات ژئوپلیتیکی جنوب آسیا

افغانستان و پاکستان دو کشور هم‌مرز و دارای پیوندهای تاریخی، قومی و مذهبی جایگاهی راهبردی در معادلات ژئوپلیتیکی جنوب آسیا دارند. موقعیت جغرافیایی افغانستان به‌ عنوان گذرگاه اتصال آسیای مرکزی به جنوب و غرب آسیا و نقش پاکستان همچون مسیر دسترسی به آبهای آزاد، این دو کشور را به بازیگران کلیدی در طرحهای ‌ منطقه‌ای تبدیل کرده است. از اینرو، ثبات یا بی‌ثباتی در افغانستان مستقیماً بر امنیت ملی پاکستان و موازنه قدرت در منطقه تأثیر می‌گذارد و سیاستهای اسلام‌آباد در قبال کابل نیز می‌تواند بر روابط قدرتهای بزرگ مانند چین، هند، روسیه و آمریکا اثرگذار باشد. بدین ترتیب، تعامل افغانستان و پاکستان نه‌ تنها بر امنیت و اقتصاد منطقه بلکه در آرایش ژئوپلیتیکی جنوب آسیا نیز نقشی تعیین ‌کننده دارد.

 

بخش اول: شکل‌گیری طالبان و نقش پاکستان از دهه ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۱

ریشه‌های تاریخی و ژئوپلیتیکی روابط میان اسلام‌آباد و طالبان را باید در تحولات دهه ۱۹۹۰ جستجو کرد، زمانی که جنبش طالبان در افغانستان ظهور یافت و پاکستان با هدف شکل‌دهی به حکومتی همسو در همسایه شمالی خود، حمایت سیاسی، مالی و نظامی گسترده‌ای از این گروه به‌عمل آورد. اسلام‌آباد از طریق سازمان اطلاعات ارتش خود (ISI) نقش محوری در سازماندهی و انسجام نیروهای طالبان ایفا کرد.

در آن زمان، بسیاری از نیروهای طالبان فاقد تجربه و مهارتهای نظامی لازم بودند و لذا «آی اس آی» ارائه آموزشهای تاکتیکی، تجهیز نیروها و پشتیبانی لجستیکی، ساختار نظامی طالبان را برعهده گرفت و زمینه گسترش نفوذ آنان در بخشهای وسیعی از افغانستان را فراهم نمود. علاوه‌براین، پشتیبانی دیپلماتیک و فعالیت شبکه‌های اطلاعاتی پاکستان به افزایش نفوذ طالبان در سطوح داخلی و منطقه‌ای انجامید و جایگاه اسلام‌آباد را در تحولات افغانستان و ژئوپلیتیک جنوب آسیا تقویت کرد.

در چارچوب دکترین موسوم به «عمق استراتژیک»، پاکستان بر این باور است که امنیت ملی‌ این کشور در گرو نفوذ مؤثر در افغانستان است. بر پایه این رویکرد، اسلام‌آباد سعی کرد با حمایت از گروههای همسو مانند طالبان و ایجاد پیوندهای راهبردی با حکومتهای افغانستان، یک سپر ژئوپلیتیکی در برابر هند و سایر رقبا ایجاد کند و از گسترش نفوذ دشمنان احتمالی در مرزهای شرقی خود جلوگیری نماید.

 

اهمیت افغانستان در رقابت ژئوپلیتیک با هند

از دیدگاه تاریخی، هند و پاکستان مدتهاست که درگیر یک بازی با حاصل جمع صفر در افغانستان هستند و هر کدام برای تسلط چشم‌انداز سیاسی خود رقابت می‌کند. رقابت ژئوپلیتیکی با هند، اهمیت افغانستان را در محاسبات راهبردی پاکستان به‌ طور چشمگیری افزایش داده است. از منظر اسلام‌آباد، افغانستان نه ‌تنها همسایه‌ شمالی بلکه حائلی استراتژیک در برابر گسترش نفوذ هند به شمار می‌رود که می‌تواند امنیت مرزهای شرقی پاکستان را تقویت و موازنه‌ قدرت در منطقه را به سود این کشور حفظ کند. برای اسلام‌آباد، افغانستان همیشه به‌ منزله پشت‌جبهه‌ای برای مقابله با تهدیدهای هند تلقی می‌شود و به همین دلیل، پاکستان همواره به ‌دنبال حکومتی دوست یا دستکم بیطرف در کابل بوده است.

بنابراین، کنترل یا نفوذ در ساختار سیاسی افغانستان، برای پاکستان ابزاری مؤثر در جهت مدیریت تهدیدهای امنیتی ناشی از هند و مهار گروه‌های داخلی مخالف محسوب می‌شود. در کنار این ابعاد امنیتی، افغانستان برای پاکستان مسیر ترانزیتی و اقتصادی مهمی است که راه دسترسی به آسیای مرکزی و بازارهای فرامنطقه‌ای را هموار می‌سازد، چیزی که هند نیز در سالهای اخیر روی آن متمرکز شده است. دهلی‌نو در دولت قبلی افغانستان سرمایه‌گذاری‌های کلانی در پروژه‌های زیربنایی و آموزشی انجام داد و اکنون نیز می‌کوشد از درِ تعامل با طالبان وارد شود که این مسئله تهدید جدی برای اسلام‌آباد محسوب می‌شود.

 

نقش مدارس دینی پاکستان در تربیت ایدئولوژیک طالبان

مدارس دینی در پاکستان نقشی اساسی در شکل‌گیری فکری و ایدئولوژیک جنبش طالبان ایفا کرده‌اند. این مراکز که عمدتاً تحت تأثیر اندیشه‌های مذهبی و آموزه‌های جهادی فعالیت می‌کنند، بستری برای پرورش نسل جدیدی از طلاب فراهم آورده‌اند که علاوه‌بر فراگیری علوم دینی، با مبانی سیاسی و نظامی نیز آشنا می‌شوند. بسیاری از رهبران و فرماندهان کنونی طالبان از فارغ‌التحصیلان همین مدارس‌ هستند و این پیوند آموزشی، زمینه‌ساز وفاداری عمیق آنان به آرمان‌های گروه شده است. مدارس دینی نه‌ تنها مراکز آموزشی بلکه ابزار نفوذ راهبردی اسلام‌آباد در افغانستان به شمار می‌روند و با گسترش ایدئولوژی مشترک، به تداوم ساختار فکری و انسجام درونی طالبان کمک می‌کنند.

 

تأمین لجستیکی و نظامی طالبان از خاک پاکستان

در سال‌های اول شکل‌گیری طالبان، بخش عمده‌ای از توان لجستیکی و نظامی این گروه از خاک پاکستان تأمین می‌شد. اسلام‌آباد، آگاهانه یا در سایه‌ ملاحظات امنیتی، بستر لازم را برای ایجاد پناه‌گاه‌های امن و اردوگاه‌های آموزشی در مناطق قبایلی و ایالتهای مرزی چون وزیرستان و خیبرپختونخواه فراهم کرده بود.

این مناطق به مراکز اصلی آموزش، تجهیز و پشتیبانی طالبان بدل شدند، جایی که خطوط تدارکاتی برای انتقال سلاح، مهمات و آذوقه شکل گرفت و امکاناتی مانند تعمیر خودروها، خدمات درمانی و انبارهای تدارکاتی در اختیار این نیروها قرار داشت.

علاوه‌براین، برخی مدارس دینی و شبکه‌های محلی نیز در جذب، آموزش و اعزام نیرو نقش‌آفرینی می‌کردند. این حمایت‌ها، توان رزمی و انسجام ساختاری طالبان را افزایش داد و زمینه‌ساز شکل‌گیری نخستین حکومت آنان در افغانستان شد.

 

روابط طالبان و اسلام‌آباد در دولت اول طالبان از 1996 تا 2001

در نخستین دوره حاکمیت طالبان، از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱، روابط این گروه با پاکستان در بالاترین سطح همکاری و همگرایی قرار داشت. اسلام‌آباد طالبان را به ‌عنوان متحدی راهبردی در همسایه شمالی خود می‌نگریست و با هدف ایجاد حکومتی همسو، پشتیبانی گسترده سیاسی، مالی و نظامی از آنان انجام می‌داد.

سازمان اطلاعات ارتش پاکستان (ISI) نقشی تعیین‌کننده در تقویت ساختار قدرت طالبان ایفا کرد و این همکاری موجب شد طالبان کنترل خود را بر مناطق کلیدی افغانستان تثبیت کرده و حکومت مرکزی نسبتاً باثباتی ایجاد کنند. در واقع، در این دوره، پاکستان مهمترین حامی خارجی طالبان و یکی از عوامل اصلی دوام و گسترش نفوذ آنان در افغانستان بود.

در سال ۱۹۹۶ همزمان با تصرف کابل توسط طالبان، اسلام‌آباد با برقراری روابط رسمی و دیپلماتیک، این گروه را به‌ عنوان حکومت مشروع افغانستان پذیرفت. این اقدام نه ‌تنها نشانه‌ای از حمایت سیاسی آشکار پاکستان از طالبان بود بلکه نقطه‌عطفی در گسترش روابط راهبردی دو طرف به ‌شمار می‌رفت. به رسمیت شناختن طالبان، زمینه را برای ارائه کمکهای مالی، نظامی و تدارکاتی گسترده فراهم کرد و نقش اسلام‌آباد را در تثبیت حکومت طالبان پررنگ ساخت.

از منظر اقتصادی، نیز پاکستان نقشی مهم در تقویت حکومت طالبان ایفا کرد. اسلام‌آباد با گشودن گذرگاه‌های تجاری مرزی، تسهیل مبادلات کالا و ارائه منابع مالی و کمکهای انسانی، زمینه پایداری نسبی اقتصاد تحت کنترل طالبان را فراهم ساخت. این همکاری‌ها نه ‌تنها به طالبان امکان داد تا چرخه اقتصادی مناطق تحت سلطه خود را مدیریت کنند بلکه موجب شد وابستگی متقابل میان دو طرف افزایش یابد.

در نتیجه، پاکستان توانست نفوذ سیاسی و راهبردی خود را در ساختار قدرت افغانستان گسترش داده و اهداف ژئوپلیتیکی خویش را در برابر رقبای منطقه‌ای دنبال کند. این تعامل اقتصادی، مکمل سیاستهای امنیتی و دیپلماتیک اسلام‌آباد در قبال افغانستان به ‌شمار می‌رفت.

 

چالش‌ها و فرصتهای اسلام‌آباد در تعامل با دولت اول طالبان

تعامل پاکستان با دولت اول طالبان، مجموعه‌ای از فرصت‌ها و چالش‌های ژرف را برای اسلام‌آباد رقم زد. در بُعد فرصت‌ها، این همکاری به پاکستان امکان داد تا دکترین «عمق استراتژیک» خود را در افغانستان محقق سازد، نفوذ هند را در مرزهای غربی محدود کند و کنترل بیشتری بر مسیرهای ترانزیتی، مرزی و اقتصادی منطقه به‌دست آورد. همچنین، روابط نزدیک با طالبان ابزار مؤثری برای گسترش نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک اسلام‌آباد در افغانستان و تقویت پیوند با قدرتهای منطقه‌ای و گروههای همسو فراهم کرد.

در مقابل، این رابطه با چالشهایی نیز همراه بود، از جمله فشارهای گسترده بین‌المللی برای عدم شناسایی طالبان، تحریم‌های اقتصادی، نگرانی از بی‌ثباتی داخلی در حکومت طالبان و افزایش تهدید تروریسم و ناامنی در مرزهای مشترک که سیاست خارجی پاکستان را با معادلات پیچیده‌ای روبه‌رو ساخت.

 

بخش دوم: روابط طالبان و پاکستان در دوران اشغال افغانستان ۲۰۰۱ ۲۰۲۱

 

حمله آمریکا به افغانستان و دوگانگی سیاست پاکستان در قبال افغانستان

حمله آمریکا به افغانستان در پی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، فصل تازه‌ای در معادلات امنیتی و ژئوپلیتیکی جنوب آسیا گشود و پاکستان را در موقعیتی پیچیده و چندوجهی قرار داد. اسلام‌آباد که پیشتر از حامیان اصلی طالبان به‌ شمار می‌رفت با فشارهای گسترده واشینگتن مواجه شد تا به ائتلاف جهانی ضد تروریسم بپیوندد. در نتیجه، پاکستان به‌ صورت رسمی حمایت خود از طالبان را متوقف کرد و پایگاه‌های نظامی و خطوط تدارکاتی‌ خود را در اختیار نیروهای آمریکایی قرار داد.

با این حال، در سطح غیررسمی، دستگاه‌های امنیتی پاکستان به‌ویژه سازمان اطلاعات ارتش همچنان روابطی محدود با برخی شاخه‌های طالبان از جمله شبکه حقانی حفظ کردند. این سیاست دوگانه، برخاسته از راهبرد دیرینه «عمق استراتژیک» بود که هدف آن حفظ نفوذ در افغانستان و ممانعت از گسترش نفوذ هند تلقی می‌شد اما همین رویکرد، پاکستان را با بحران اعتماد در روابط با آمریکا، فشارهای بین‌المللی و افزایش تهدیدات تروریستی در داخل مواجه ساخت.

 

پناه دادن غیررسمی به رهبران طالبان در پاکستان

با اشغال افغانستان، پاکستان به یکی از مهمترین پناهگاه‌های غیررسمی برای رهبران و فرماندهان طالبان تبدیل شد. در مناطق مرزی مانند وزیرستان و خیبرپختونخواه، فضاهای امنی ایجاد شده بود که طالبان می‌توانستند در آنها مستقر شوند، نیرو جذب کنند و عملیات خود را سازماندهی نمایند.

این مناطق، نقش پایگاه‌های پشتیبانی و مراکز هماهنگی نظامی را ایفا می‌کردند و بستری برای ارتباط مستقیم رهبران طالبان با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان فراهم می‌ساختند. از این طریق، طالبان قادر بودند نیروهای خود را آموزش دهند، تجهیزات و تسلیحات ذخیره کنند و برنامه‌ریزی عملیات نظامی را انجام دهند.

این نوع حمایت غیررسمی، اگرچه در ظاهر از دید جامعه جهانی پنهان نگاه داشته می‌شد اما در عمل به اسلام‌آباد امکان داد نفوذ استراتژیک خود را در تحولات افغانستان حفظ کند و کنترل نسبی بر مسیرهای مرزی و تعاملات ژئوپلیتیکی منطقه‌ای داشته باشد.

 

طالبان ابزار چانه‌زنی پاکستان در سیاست منطقه‌ای و جهانی بین سالهای 2001 تا 2021

در فاصله سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ در دوره اشغال افغانستان، طالبان برای پاکستان به ابزاری مؤثر در پیشبرد اهداف ژئوپلیتیکی و چانه‌زنی در سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی تبدیل شدند. اسلام‌آباد با حفظ روابط غیررسمی و گاه پنهان با رهبران طالبان، از این گروه به‌ عنوان اهرمی برای تأثیرگذاری بر تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان استفاده می‌کرد. این ارتباط، به پاکستان امکان می‌داد نفوذ هند را در مرزهای غربی محدود کند و نفوذ خود را در این کشور تداوم بخشد. طالبان همچنین به ابزاری برای افزایش نقش میانجی‌گرانه پاکستان در مذاکرات صلح، نشست‌های بین‌المللی و توافقات امنیتی بدل شدند.

در واقع، این سیاست دوگانه تلفیقی از همکاری دیپلماتیک و نفوذ پنهان برای اسلام‌آباد نوعی قدرت چانه‌زنی فراهم ساخت که جایگاه راهبردی آنرا در معادلات ژئوپلیتیکی جنوب و غرب آسیا به شکل چشمگیری تقویت کرد. این سیاست هوشمندانه به پاکستان اجازه داد ضمن نمایش همکاری با واشنگتن در مبارزه با تروریسم، از موقعیت خود برای کسب کمک‌های اقتصادی، تجهیزات نظامی و امتیازات سیاسی از آمریکا استفاده کند.

در واقع، اسلام‌آباد با بازی متوازن میان همکاری آشکار و نفوذ پنهان، هم نفوذ خود را در تحولات افغانستان تقویت نمود و هم جایگاهش را در معادلات ژئوپلیتیکی منطقه و مجامع بین‌المللی ارتقا داد، درحالی که آمریکا برای حفظ حمایت پاکستان در مسیر ثبات افغانستان ناگزیر از امتیازدهی بیشتر بود.

 

نقش پاکستان در تعیین معادلات کابل جدید و کنترل نفوذ هند در سالهای 2001 تا 2021

در دوران اشغال افغانستان، پاکستان تلاش می‌کرد نفوذ هند در این کشور محدود شود و جایگاه استراتژیک خود را حفظ کند. این کشور از گروه‌های مسلح و قبایل مرزی حمایت اطلاعاتی و لجستیکی می‌کرد و تلاش داشت جریانهای سیاسی مورد حمایت هند را تضعیف کند. پاکستان همچنین با دولتهای محلی ارتباط برقرار کرده و از ابزارهای سیاسی، فرهنگی و مذهبی برای جلب حمایت بخشی از جامعه افغانستان بهره برد. پروژه‌ها و سرمایه‌گذاری‌های هند در مناطق حساس هم با فشار سیاسی و دیپلماتیک دنبال می‌شد تا حضور هند محدود شود و پاکستان نقش اصلی در تحولات کابل داشته باشد. در مقابل، هند با تمرکز بر کمک‌های اقتصادی و پروژه‌های توسعه‌ای تلاش می‌کرد روابط خود را با دولتهای افغانستان تقویت نماید. این رقابت میان دهلی‌نو و اسلام‌آباد تأثیر عمیقی بر معادلات سیاسی و امنیتی افغانستان گذاشت و جایگاه پاکستان را در تحولات کابل پررنگ‌تر ساخت.

‎‎

نقش پاکستان در روند صلح و مذاکرات آمریکا-طالبان

پاکستان در روند صلح و مذاکرات آمریکا و طالبان نقشی تعیین‌کننده داشت. این کشور که از ابتدای شکل‌گیری طالبان روابط نزدیکی با این گروه داشت از سال ۲۰۱۸ به ‌عنوان میانجی فعال در گفتگوهای صلح وارد شد.

اسلام‌آباد با استفاده از نفوذ خود بر رهبران طالبان به‌ ویژه شورای کویته و شبکه حقانی، آنها را برای حضور در میز مذاکرات با آمریکا در دوحه ترغیب کرد و از خاک خود برای برگزاری برخی نشستها و هماهنگی‌های دیپلماتیک استفاده نمود.

هدف اصلی پاکستان از این اقدام، کاهش فشارهای بین‌المللی، بهبود روابط با واشینگتن و کسب حمایت‌های مالی و نظامی غرب، و تضمین نقش طالبان در آینده سیاسی افغانستان بود. حمایت‌های لجستیکی و دیپلماتیک اسلام‌آباد در نهایت به امضای «توافق دوحه» در فوریه ۲۰۲۰ منجر شد که زمینه خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان را فراهم کرد.

 

تضمین‌های پشت پرده میان پاکستان و آمریکا

در پشت‌ پرده روابط پاکستان و آمریکا در جریان مذاکرات صلح طالبان، مجموعه‌ای از تضمین‌ها و تفاهم‌های غیررسمی وجود داشت که نقش مهمی در پیشبرد روند دوحه ایفا کرد.

پاکستان متعهد شد از نفوذ خود بر طالبان برای واداشتن آنان به مذاکره با آمریکا استفاده کند و در مقابل، واشینگتن وعده کاهش فشارهای سیاسی و اقتصادی بر اسلام‌آباد را داد. سازمان اطلاعات ارتش پاکستان با هماهنگی وزارت خارجه، زمینه لجستیکی و دیپلماتیک گفتگوها را فراهم کرد و آمریکا نیز از پاکستان خواست تضمین دهد که خاک افغانستان در آینده علیه منافع آمریکا و متحدانش به کار نرود. این همکاری پنهان پشتوانه اصلی مذاکرات دوحه و توافق خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان بود.

 

خطوط اصلی سیاست پاکستان در مذاکرات دوحه 2020

خطوط اصلی سیاست پاکستان در مذاکرات دوحه ۲۰۲۰ بر پایه تأمین منافع امنیتی، ژئوپلیتیکی و اقتصادی این کشور در قبال تحولات افغانستان شکل گرفت.

نخست، اسلام‌آباد تلاش داشت طالبان را به ‌عنوان بازیگر مشروع سیاسی در آینده افغانستان تثبیت کند تا نفوذ هند در این کشور کاهش یابد.

دوم، پاکستان بر خروج منظم و مسئولانه نیروهای آمریکایی تأکید داشت تا از بی‌ثباتی ناگهانی در مرزهایش جلوگیری شود.

سوم، سیاستگذاران پاکستانی تلاش می‌کردند تصویری مثبت از کشورشان به‌ عنوان «میانجی صلح» ارائه دهند تا فشارهای بین‌المللی و تحریمهای آمریکا کاهش یابد. پاکستان از روند دوحه برای تضمین منافع راهبردی خود در افغانستان و منطقه از جمله امنیت مرزی و همکاری اقتصادی در آینده بهره‌برداری کرد.

 

 بخش سوم: پس از خروج آمریکا و تشکیل دولت دوم طالبان (۲۰۲۱ تاکنون)

  

استقبال اولیه پاکستان از پیروزی طالبان

پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان در آگوست ۲۰۲۱ و تشکیل دولت دوم طالبان، موضع اسلام‌آباد در قبال حکومت جدید طالبان ترکیبی از امید، احتیاط و نگرانی بود.

در ماههای نخست، مقامات پاکستانی از تحولات افغانستان استقبال کردند و پیروزی طالبان را پایان اشغالگری و فرصتی برای صلح پایدار در منطقه دانستند. بسیاری از سیاستمداران اسلام‌آباد تصور می‌کردند که بازگشت طالبان به قدرت موجب تقویت عمق راهبردی پاکستان، کاهش نفوذ هند در افغانستان و شکل‌گیری دولتی همسو با منافع ژئوپلیتیکی اسلام‌آباد خواهد شد. پاکستان انتظار داشت که طالبان با توجه به حمایتهای گذشته‌ اسلام‌آباد، روابط دوستانه‌ای برقرار کرده و امنیت مرز مشترک را تضمین کنند.

 

ظهور مجدد تحریک طالبان پاکستان و چالش امنیتی برای اسلام‌آباد

به رغم امیدهای اولیه نسبت به قدرت گیری مجدد طالبان اما روند تحولات برخلاف انتظارات پاکستان پیش رفت. یکی از مهمترین چالشها برای اسلام‌آباد، افزایش فعالیتهای گروه تروریستی «تحریک طالبان پاکستان» بود، گروهی که از نظر ایدئولوژیک به طالبان افغانستان نزدیک است اما هدف آن سرنگونی دولت پاکستان و ایجاد نظامی مشابه در مناطق مرزی است.

پس از روی کار آمدن طالبان در کابل، تحریک طالبان انگیزه مضاعفی برای مبارزه مسلحانه با دولت مرکزی در پاکستان و شکست ارتش همانند تجربه افغانستان و تشکیل شعبه جدید امارت اسلامی در شبه قاره یافت.

اعضای تحریک طالبان از خاک افغانستان برای حمله به نیروهای امنیتی پاکستان استفاده کردند. دولت طالبان نیز به‌رغم درخواست‌های مکرر اسلام‌آباد، هر گونه ارتباط با این گروه تروریستی را تکذیب می‌کند اما در صحنه عمل از برخورد قاطع با این گروه  بویژه تحرکات رهبران و شبه نظامیان این گروه در خاک افغانستان خودداری می‌کند و حتی برخی از اعضای آنرا در مناطق مرزی پناه داد و این موضوع موجب تنش جدی در روابط دو کشور شد.

 

از حمایت آشکار به فشار دیپلماتیک و نظامی

با روشن شدن مواضع خصمانه طالبان، سازمان «آی اس آی» که طراح سیاستهای افغانستانی اسلام‌آباد است به‌ویژه در جلسات شورای امنیت ملی، بر ضرورت فشار سیاسی و نظامی بر طالبان تأکید کرد و حتی در مواردی حملات هوایی محدود به مواضع تحریک طالبان در خاک افغانستان انجام دادند. در واقع، سیاست جدید پاکستان در قبال طالبان بیش از پیش تحت هدایت ارتش و با محوریت امنیت داخلی، مهار تروریسم و حفظ ثبات مرزی تعریف شده است.

در کنار مسئله امنیتی، اختلافات مرزی نیز به وخامت اوضاع افزود. طالبان در چندین مورد با نظامیان پاکستانی در امتداد خط مرزی «دیورند» درگیر شدند و پروژه‌های حصارکشی پاکستان را تهدید به تخریب کردند. طالبان هیچگاه خط دیورند را به‌ عنوان مرز رسمی نپذیرفته‌ است، درحالی ‌که پاکستان آن را خط مرزی قانونی می‌داند. این تنش‌ها بارها به درگیری‌های نظامی محدود انجامید و به بی‌اعتمادی متقابل منجر شد.

موضوع مهاجران افغانی و اخراج آنها از پاکستان به عنوان ابزار فشار اسلام‌آباد بر کابل نیز روابط جدید دو طرف را پیچیده‌تر کرد. پس از سقوط کابل، صدها هزار پناهجوی افغان وارد پاکستان شدند که مشکلات اقتصادی، امنیتی و اجتماعی گسترده‌ای را برای این کشور به وجود آورد. در سال‌های بعد، دولت پاکستان با سخت‌گیری‌ فزاینده از جمله اخراج گسترده مهاجران غیرقانونی افغان، فشار بر طالبان را افزایش داد.

 

روابط اقتصادی، مرزی و سیاسی در فضای تنش

روابط اقتصادی میان پاکستان و حکومت طالبان پس از سال ۲۰۲۱ با وجود وابستگی متقابل، با چالشهایی همراه بوده است. پاکستان یکی از اصلی‌ترین مسیرهای تجاری افغانستان و تأمین ‌کننده کالاهای اساسی مانند مواد غذایی، دارو و سوخت است. اختلافات مرزی، بسته شدن گذرگاههای تجاری چون تورخم و اسپین‌بولدک و محدودیتهای بانکی ناشی از تحریم‌ها مانع گسترش روابط شدند. با این وجود، هر دو طرف به دنبال تقویت تجارت دوجانبه و گسترش اتصال ترانزیتی منطقه‌ای هستند تا چشم‌انداز اقتصادی پایدارتری شکل گیرد.

 

بخش چهارم: تحلیل راهبردی روابط طالبان و پاکستان

 

عوامل ژئوپلیتیکی تعیین ‌کننده

در دولت دوم طالبان، سیاست پاکستان در قبال افغانستان تحت تأثیر مجموعه‌ای از عوامل ژئوپلیتیکی، امنیتی، قومی و ایدئولوژیک قرار گرفت.

در نگاه اسلام‌آباد، افغانستان نه ‌تنها همسایه‌ای استراتژیک بلکه حوزه‌ای برای تحقق «عمق استراتژیک» در برابر نفوذ هند و بازیگری مهم در معادلات تجاری و انرژی منطقه محسوب می‌شود. با این حال، تحولات پس از بازگشت طالبان نشان داد که محاسبات سنتی پاکستان با واقعیت‌های جدید منطقه همخوانی کامل ندارد و روابط دو کشور از همکاری تاکتیکی به رقابت و بی‌اعتمادی راهبردی گراییده است.

 

رقابت با هند، کنترل مسیرهای تجاری و انرژی

از آنجا که رقابت پاکستان و هند در افغانستان همواره در مرکز سیاست خارجی اسلام‌آباد بوده است، لذا پاکستان امیدوار بود که با روی کار آمدن طالبان، نفوذ سیاسی و اقتصادی هند در افغانستان از میان برود و اسلام‌آباد به بازیگر اصلی در کابل بدل شود اما طالبان برخلاف انتظار، در روابط خارجی خود تلاش کرد استقلال را نسبی حفظ کند و به شکل غیرمستقیم از ایجاد وابستگی مطلق به پاکستان خودداری کرد.

بازگشایی سفارت هند در کابل و دیدار اخیر (مهر 1404 اکتبر 2025) امیر خان متقی وزیر خارجه طالبان از دهلی‌نو، که اولین سفر یک مقام ارشد حکومت طالبان به هند از زمان به قدرت رسیدن دوباره محسوب می‌شد، نشانه‌هایی از گرم‌تر شدن روابط است اما پاکستان این نزدیکی را تهدیدی مستقیم تلقی می‌کند.

این موضع، ارتش و دستگاه دیپلماسی پاکستان را غافلگیر کرد و نشان داد که دولت طالبان به دنبال نوعی موازنه میان قدرت‌های منطقه‌ای است. بنابراین، برخی تحلیلگران معتقدند که عملیات اخیر پاکستان علیه رهبران تحریک طالبان در خاک افغانستان، تا حدی در واکنش به گسترش روابط طالبان با هند انجام شده است.

از منظر ژئوپلیتیکی و اقتصادی، افغانستان برای پاکستان مسیر بالقوه‌ای برای اتصال به آسیای مرکزی و انتقال انرژی به‌ ویژه از طریق پروژه‌هایی چون خط لوله تاپی (TAPI) محسوب می‌شود. اسلام‌آباد امیدوار بود که طالبان ثبات لازم برای پیشبرد این طرحها را فراهم کند ولی ناامنی مرزی، افزایش حملات تحریک طالبان پاکستان و بسته شدن مکرر گذرگاه‌های تجاری، این اهداف را با مانع روبه‌رو ساخت. بنابراین، کنترل بر مسیرهای ترانزیتی و گمرکی، به‌ویژه در تورخم و اسپین‌بولدک به یکی از ابزارهای فشار متقابل میان دو طرف تبدیل شد.

 

ابعاد ایدئولوژیک و قومی

در بعد قومی و ایدئولوژیک نیز، پیوندهای مذهبی و پشتونی میان طالبان و بخشی از جامعه پاکستان در مراحل اولیه به‌ عنوان عاملی برای نزدیکی و حمایت متقابل تلقی می‌شد. اسلام‌آباد تصور می‌کرد که این اشتراکات می‌تواند ابزاری برای کنترل و هدایت طالبان باشد اما با قدرت‌گیری طالبان در افغانستان وضعیت تغییر کرد و نگرانی پاکستان از تقویت هویت فراملی پشتون‌ها افزایش یافت. طالبان با مطرح کردن دوباره موضوع «خط دیورند» به ‌عنوان مسئله‌ای تاریخی و حل‌نشده، این موضوع را از سطح یک اختلاف مرزی خارج کرده و به ابزاری برای فشار سیاسی بر پاکستان تبدیل نمودند، امری که باعث تنش در روابط دو طرف گردید.

 

پارادوکس سیاست پاکستان در قبال طالبان

سیاست پاکستان در قبال دولت دوم طالبان وارد مرحله‌ای پیچیده و متناقض شد. در آغاز، اسلام‌آباد تصور می‌کرد که طالبان می‌توانند همچون گذشته ابزاری برای تحقق اهداف ژئوپلیتیکی پاکستان و کاهش نفوذ هند در افغانستان باشند، به‌ویژه اینکه افغانستان برای پاکستان عمق راهبردی در برابر دهلی نو محسوب می‌شود. با این حال، قدرت‌گیری طالبان پیامدهایی پیش‌بینی‌ نشده به همراه داشت. این گروه به سرعت به منبع الهام بخش و پشتیبانی برای تحریک طالبان پاکستان تبدیل شد، گروهی که امنیت داخلی و مرزهای غربی پاکستان را تهدید می‌کند.

در نتیجه، ارتش پاکستان که زمانی حامی اصلی طالبان بود اکنون در برابر چالشی دوگانه قرار گرفته است که هم باید نفوذ خود در کابل را حفظ کند و هم مانع گسترش تهدیدهای امنیتی از سوی طالبان شود. این وضعیت نشان ‌دهنده نوسان دائمی روابط دو کشور میان همکاری، رقابت و تنش است.

 

نتیجه‌گیری

در جمع‌بندی می‌توان گفت روابط طالبان و پاکستان طی سه دهه گذشته از شراکتی راهبردی به رابطه‌ای مبتنی بر سوء‌ظن و تعارض منافع تبدیل شده است. در آغاز، اسلام‌آباد با حمایت سیاسی، نظامی و اطلاعاتی از طالبان، می‌کوشید «عمق راهبردی» خود را در افغانستان تثبیت و نفوذ هند را مهار کند اما تحولات پس از ۲۰۲۱ نشان داد که طالبان دیگر ابزار سیاست پاکستان نیستند بلکه بازیگری مستقل با منافع خاص خود هستند.

ناتوانی اسلام‌آباد در کنترل گروه تحریک طالبان، اختلافات مرزی و گرایش طالبان به ملی‌گرایی پشتونی، این پیوند را از درون فرسوده کرد. امروز رابطه دو طرف به نقطه‌ای رسیده که همکاری ناگزیر با بی‌اعتمادی عمیق درهم تنیده که بازتاب شکست استراتژی تاریخی پاکستان در استفاده ابزاری از طالبان است.  

 

تگ ها :

طالبان پاکستان درگیری دشمنی هم پیمانی آمریکا اشغالگری هند ژئوپلیتیک مرز

نظرات
نام :
پست الکترونیک :
* متن :
ارسال

گالری

تصویر

فیلم

انفجار مهیب در آرژانتین

انفجار مهیب در آرژانتین