الوقت- در سپتامبر 1938، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان به «توافق مونیخ» دست یافتند که چکسلواکی را قربانی کرد و راه را برای جنگ جهانی دوم هموار نمود. از قضا این روزها تاریخ در حال تکرار شدن است و این بار موتیخ در فضای برگزاری کنفرانس امنیتی هر ساله در این شهر، که از سوی بسیاری از کشورهای اروپایی به عنوان "توطئه مونیخ" تلقی شد، شاهد خنجر از پشت غربیها به کشور دیگری از منطقه شرق اروپا بود.
طوفان جنگ لفظی بین رهبران آمریکایی و اروپایی که جرقه آن در کنفرانس مونیخ زده شد هنوز فروکش نکرده و در حال فروریختن پایههای اتحاد فراآتلانتیکی به ویژه بر سر مسئله اوکراین است؛ تاجاییکه در سومین سالگرد جنگ روسیه و اوکراین، ایالات متحده برای اولین بار به قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد را که روسیه را به عنوان "متجاوز" محکوم می کرد، رای منفی داد.
در حالی که اروپاییها هنوز از شوک رویداد کنفرانس مونیخ خارج نشده بودند، رسانهای شدن دیدار محرمانه هیئتهای آمریکایی و روسی 1000 کیلومتر آن طرفتر در عربستان سعودی و توافق برای تنشزدایی در روابط فیمابین خطر مواجه شدن با «لحظه یالتا» جدیدی را کاملاً حس کردند، جایی که چند ماه پیش از پایان جنگ جهانی دوم رهبران ایالات متحده و شوروی و انگلیس در شبه جزیره کریمه، با تقسیم نقشه ژئوپلیتیک و حوزههای نفوذ پس از جنگ، چارچوب امنیتی جدیدی را برای اروپا و جهان ترسیم کردند.
ترامپ و بازتعریف روابط ترانس آتلانتیک
اختلافات و حتی می توان گفت تقابل بوجود آمده میان آمریکا و اروپا بر سر مسئله اوکراین در دوره ترامپ، مطمئناً خود تنها بخشی از یک در معادله کلان درباره تفاوت رویکردها و اولویتهای دو طرف در مسائل امنیتی، اقتصادی، سیاسی و ژئوپلتیکی میباشد. خروج آمریکا از معاهدات و سازوکارهای چندجانبه که اروپاییها سرسختانه از آنها حمایت میکنند، مانند توافقنامه آب و هوای پاریس، سازمان بهداشت جهانی (WHO) و یونسکو، همراه با تهدید به اعمال تعرفههای جدید علیه واردات کالاهای اروپایی، حمایت از قدرتگیری احزاب راستگرا از طریق نفوذ ایلان ماسک و حتی تهدید به تصاحب گرینلند از دانمارک به عنوان یک کشور عضو ناتو شمایلی از این معادله کلان هستند.
سخنان جی دی ونس معاون ترامپ در روز افتتاحیه نشست مونیخ به خوبی نمایی کلی از این اختلافات عمیق را به نمایش گذاشت، جایی که او با سخن گفتن از انحرافات داخلی در مسائلی مانند ناتوانی در مهار مهاجرت غیرقانونی ، سرکوب آزادی بیان و مذهب و سایر موضوعات به عنوان "تهدیدات واقعی اروپا"، بارها این سوال تردیدآمیز را مطرح کرد که آیا ایالات متحده و اروپا هنوز یک برنامه مشترک دارند یا خیر؟
ونس حتی در اولین سفر خود به اروپا در مقام معاون رئیس جمهور آمریکا، با نادیده گرفتن عرف دیپلماتیک و رد دعوت رسمی ملاقات از سوی صدراعظم آلمان، در عوض یک جلسه خصوصی 30 دقیقه ای با وایدل، رهبر حزب اپوزیسیون راست افراطی، آلترناتیو برای آلمان (AfD) برگزار کرد.
همه اینها نشان میدهد که تنها یک ماه پس از بازگشت ترامپ به قدرت، او شروع به تغییر چشمانداز سیاسی و ژئوپلیتیک اروپا، تغییر اساسی روابط ترانس آتلانتیک و بازتنظیم نقش آمریکا در سیستم امنیت و توازن قدرت بینالمللی کرده است.
برای ترامپ و راستگرایان آمریکایی، دموکراسیهای لیبرال اروپا دوست نیستند، بلکه دشمنان بالقوه برنامههای داخلی آنها هستند. تغییر رژیم در این کشورها بخشی از یک استراتژی هژمونیک جدید است که گسترش قدرت پلتوکراتیک (حکومت ثروتمندان) را با یک ضد انقلاب فرهنگی ترکیب میکند.
در این وضعیت آمریکا جز برای پیشبرد منافع و اولویتهای امنیتی، اقتصادی و ژئوپلتیکی خود هزینه نخواهد کرد و متحدان این کشور در سراسر جهان و حتی ناتو باید بهای کسب حمایتهای نظامی و سیاسی و اقتصادی را بپردازند. در این رابطه ترامپ بارها اعلام کرده که کشورهای اروپایی باید سهم خود از هزینههای ناتو را با افزایش بودجه دفاعی تا 5 درصد تولید ناخالص داخلی افزایش دهند و جنگ اوکراین و تهدید روسیه بیش از آمریکا مسئله کشورهای اروپایی است و واشنگتن نباید تا این حد خود را وارد این مناقشه کرده و هزینههای آن را تقبل میکرد.
در پیش گرفتن این رویکرد کار را به جایی کشانده که اکنون ترامپ امتیاز بهرهبرداری از معادن فلزات کمیاب اوکراین معادل 500 میلیارد دلار را در ازای تداوم حمایتهای نظامی از این کشور مطالبه کند.
نیکسون معکوس؛ رخنه در مثلث خطر
تغییر رویکرد آمریکای ترامپ به جنگ اوکراین را صرفاً نمی توان در پرونده اختلافات با اروپا خلاصه کرد بلکه این مسئله به اولویت ترامپ برای تمرکز بر چین نیز مرتبط است. این امر به ایالات متحده فضای تنفسی میدهد تا قدرت خود را بازسازی کند و بر منطقه هند و اقیانوس آرام تمرکز کند و به تقویت حضور نظامی و اتحادهای دوجانبه و چندجانبه امنیتی منطقه ای مانند (آکواس) در برابر چین بپردازد.
در طول 45 سال گذشته، سهم اتحادیه اروپا از تولید ناخالص داخلی جهانی از 27 درصد به 14.5 درصد کاهش یافته است، در حالی که سهم چین از 2 درصد به 19 درصد افزایش یافته است. در سال 1960، اروپا 20 درصد از جمعیت جهان را تشکیل می داد اما امروز فقط 9 درصد است. اروپا به معنای واقعی کلمه ارزش و وزن خود را به عنوان یک شریک استراتژیک برای ایالات متحده از دست داده است.
در مقابل چین به سرعت در حال تقویت جایگاه اقتصادی خود در جهان برای گرفتن جایگاه ابرقدرتی آمریکا و پایان دادن به هژمونی سیاسی - اقتصادی غرب است. چین سالهاست که با رشد اقتصادی بدون توقف و استفاده از اهرم اقتصادی برای توسعه شبکه متحدان سیاسی و نفوذ ژئوپلتیکی در جهان به مهمترین خطر برای جایگاه آمریکا تبدیل شده است. جای تعجب نیست که پیت هگزت، وزیر دفاع ایالات متحده در دیدار اخیر با رهبران اروپایی گفت که واشنگتن "بازدارندگی جنگ با چین" را در اولویت قرار داده است.
چین محوریت اقتصادی مهمترین سازمانهای بین المللی بدیل برای نظم اقتصادی غرب محور را بر عهده گرفته است سازمانهایی مانند شانگهای و بریکس که در آن قدرت های در حال ظهور در جنوب جهانی به دنبال بازترسیم قواعد نظام بین المللی بر اساس واقعیتهای جدید و مقابله با یکجانبهگرایی غرب هستند. تصمیم بریکس به کنار زدن دلار در معاملات اقتصادی، که پاسخی به استفاده ابزاری آمریکا از دلار به عنوان سلاح فشار اقتصادی به رقبا در موضوعات ژئوپلتیکی است، ترامپ را بسیار نگران کرده تا جایی که این کشورها را تهدید به تعرفههای سنگین کرده است.
در این میان ترامپ جنگ اوکراین و اعمال تحریمهای گسترده علیه روسیه را موجب گسترش ائتلاف و نزدیکی بیشتر رقبای اصلی آمریکا یعنی روسیه و چین و ایران در تمامی حوزهها دانسته که میتواند به کم اثر کردن اهرمهای فشار آمریکا بر هر کدام بیانجامد. سیاستی که در دوران جنگ سرد ریچارد نیکسون با امتیاز دادن به چین برای انزوای اتحاد جماهیر شوروی در پیش گرفت.
کیت کلوگ، نماینده ترامپ در امور روسیه و اوکراین، اخیراً گفت که واشنگتن میخواهد مسکو را به سمت اقداماتی سوق دهد که میتواند شامل برهم زدن اتحادش با چین و سایرین باشد. جی دی ونس معاون ترامپ هم گفته که «ائتلاف روسیه و چین به نفع مسکو نیست».
به همین دلیل و در حالی که بیشتر استراتژیستهای غربی از مدتها قبل هیچ شانسی را برای اوکراین در بازپسگیری مناطق از دست رفته خود با تداوم جنگ قائل نبودهاند، ترامپ برای گرفتن کره از آب فرصتطلبی کرده و قبل از آنکه وضعیت میدانی کاملاً شکست اوکراین را مسجل کند برای بازسازی روابط با پوتین، روغن بر زمین ریخته شده را نذر امامزاده کرد.
در این زمینه پوتین به خوبی میداند که حتی اگر ترامپ و تیم او به دنبال بازگرداندن روابط با روسیه به وضعیت قبل از جنگ را داشته باشند، اما پیچیدگی ساختار سیاسی آمریکا موانع بسیار قدرتمندی در این مسیر قرار میدهد که برداشتن آن از حوزه اختیارات رئیس جمهور هم فراتر میرود. برای مثال لغو نظام تحریمهای گسترده آمریکا (CAATSA) نیازمند تصویب کنگره است که حتی با وجود اکثریت جمهوریخواه نظر مساعدی به رفع آنها ندارند و چه بسا با تسلط مجدد دموکراتها بر کنگره در انتخابات سال 2026 و یا روی کار آمدن رئیس جمهور جدید همه بافتههای ترامپ پنبه شود.
همچنین خیز بلند چین و روسیه و ایران برای توسعه همهجانبه همکاریها، بر اساس توافقات شراکت راهبردی صورت گرفته که حاکی از یک نگاه کلان و طولانی مدت در میان نخبگان سیاسی و هیأتهای حاکمه این کشورها خبر میدهد که به سادگی قابل انفصال نیست.