الوقت- برای پاسخ به سوال مقاله، شاید یکی از بهترین راهکارها رجوع به تاریخ معاصر خاورمیانه باشد. از زمان جنگ جهانی اول تا کنون اگر منطقهای در دنیا وجود داشته باشد که مدام در تنش بوده است، آن منطقه خاورمیانه (غرب آسیا، یا هر عنوان دیگر) است. شاید بتوان گفت امپریالیسم اروپا، استبداد پسا استعماری و یا نئواستعمار گرایی، هارتلند دنیا را به تنش و آشوب مزمن مبتلا ساخته است. با وجود اینکه یک قرن از جنگ جهانی اول میگذرد و سایر مناطق جهان در آسایش هستند، هنوز خاورمیانه با آشفتگیهایی که هر روز به نحوی بر میآید درگیر میشود.
خاورمیانه از سال 2011 شاهد حوادث ناموفقی در کشورهای عربی بود، که نوید یک خاورمیانه جدید آن هم از زبان ملل این منطقه را میداد. درعراق، سوریه، یمن، لیبی یا مصر، یا دستگاهها در حال سقوط هستند، یا آینده بسیار مبهمی دارند و تنها کاری که تحولات اخیر خاورمیانه به انجام رساند، این بود که منطقه را به بیثباتی کشاند. با ترکیب این شرایط با این واقعیت که دخالتهای خارجی آسیب تامی را ایجاد کرد، یک دستورالعمل مناسب برای فاجعه در منطقه رقم خورد.
فراتر از اینها، حضور ناخواسته اسرائیل در منطقه، زورآزمایی عربستان با همسایگان را داریم و در پرتو اینها نظم پساعثمانی که غربیها پیشبینی میکردند، از میان رفته است. درگیریها در سوریه، عراق، لیبی، یمن و غیره، حمایت عربستان و کویت از گروههای تروریستی بنیادگرا، مسئله اسرائیل و فلسطین ، حضور قدرتهای خارجی به ویژه ناتو، مسائل جنسیتی، بیسوادی و بسیاری از دیگر مشکلات، اصلیترین مصائب خاورمیانه هستند. وجود بازیگرانی همچون داعش نیز در منطقه در حال حاضر زاییده همین پنج مشکل اساسی است. تا کنون این مشکلات از سوی دستگاه های سیاسی دنیا و اتاق فکرهای آنان مورد بررسی قرار گرفته است اما چرا تا کنون این مسائل حل نمیشوند و از زمان ایجاد دولت ملتها در این منطقه تا کنون وجود دارند؟
پاسخ در اینجاست یعنی دولت- ملت حقیقی. به عبارتی آنچه که همواره دولتهای خاورمیانه را با مشکل مواجه ساخته است ملت نداشتن آنان است. نگاهی به پروسه تقسیم کشورهای تحت قیمومیت و تحت سلطه در جنگ جهانی اول میان انگلستان و فرانسه نه تنها منجر به شکل گیری دولت ملتهای یکپارچه نشد، بلکه از سوی دیگر منجر به تولد کشورهای موزاییکی شد که تا امروز در تنش هستند. یقیناً وجود کشورهایی در منطقه که تامین کننده منافع آمریکا و متحدانش باشد، برای آنها سودآور است. هرچند که سوء استفاده از قدرت در منطقه چیز جدیدی نیست و تنها متضرر این مسئله مردم خاورمیانه هستند. در واقع تا زمانی که مرزهای کذایی در خاورمیانه وجود دارد، کشورهای خاورمیانه از این بیماری مادرزاد ، تنش از بدو تولد، همچنان رنج میبرند.
بزرگترین چیزی که بعد از جنگ جهانی اول به غلط صورت گرفت، حس ناسیونالیسم جعلی بود که در منطقه پیش آمد. در واقع مردمی که متقابلا به نحو دیگری به هم وابسته بودند، با عنوان شهروند/ فرد تحت کشورهای مختلف قرار گرفتند. در این دوره از قرن حاضر این غرور ملیگرایی کاذب قویتر شده است و غیرمعمول هم نیست که نیمی از جوانان خاورمیانه خودشان را عراقی، مصری و اردنی می دانند نه یک ملت بزرگتر. به این ترتیب اگر خاورمیانه بخواهد شکوفایی حقیقی را تجربه کند، باید مرزهای جعلی را لغو کند و به بازسازی مرزهای مبتنی بر ملت برسد. لیکن چه زمان شاهد این بازسازی خواهیم بود؟
بسیار نامحتمل است که هرشکلی از ادغام یا اتحاد در عصر نفتی صورت بگیرد، به ویژه اینکه قدرتهای خارجی و دیکتاتورهای داخلی خواهان باقی ماندن مرزهای جعلی هستند. این سوالی است که هنوز فاقد پاسخ است، اما بدون شک این مشکلات از میان نمیرود، مگر اینکه کشورهای خاورمیانه با هم متحد شوند تا دولت ملت درست را شکل دهند. جنگ در عراق سوریه برای رسیدن به بحرین زمان زیادی نمیبرد. در عین حال، اگر مخالفتی هم در مصر باشد به لیبی، تونس و سایر کشورها به راحتی تسری پیدا میکند، چراکه منازعات تابع مرزهای جعلی نیست و راهحل هم نباید تابع این مرزها باشد. بنابراین با ریشهشناسی تنشهای منطقه می توان گفت بذر این تنشها از ابتدا و با جعل مرزهایی بدون تناسب با ملل و اقوام گوناگون منطقه کاشته شد به نحوی که عرب سوری به راحتی از عرب تونسی و مصری تاثیر میپذیرد؛ اما با ایزدی یا کرد سوری همگرایی هویتی کمتری دارد و اینگونه است که همواره تنش سهمخواهی نیز در میان اقوام کشورهای خاورمیانه وجود داشته است.
فاطمه جلیلیان