چرا در اروپا برخی جوانان به گروههای افراطی و بنیادگرا میپیوندند؟ چرا با وجود اینکه سرنوشت بنیادگرایان مشخص است و اغلب آنها سرانجامی جز عملیات انتحاری ندارند، اما این گروهها بویژه در اروپا موفق به جذب گروهی از جوانان میشوند؟ در این ارتباط ناصر اعتمادی، از کارشناسان سیاسی میگوید که بنیادگرایی واقعیتی است کثرتگرا که ریشه در پروتستانتیسم آمریکا در اواخر سدۀ نوزدهم دارد. بنیادگرایی و خشونت برخاسته از آن در دورۀ حاضر ریشه در تلقی ای دارد که جامعه و انسان ها را به دو نیمه، به دو گروه دائماً متخاصم "دوست" و "دشمن"، یا "خودی" و "غیرخودی" تقسیم می کند که میان شان جنگی دائمی بر سر مرگ و زندگی جاری است.
اما بنیادگرایی چیست؟ گفته شده است که بنیادگرایی به معنای سرسختی در مذهب و جهانبینی است و هدف آن عقبگرایی در تفکر و اندیشه بر بنیاد ریشههای اولیۀ دین و ایدئولوژی است. در مجموع بنیادگرایی عقیدهای ارتجاعی و واپسگرا بهشمار میرود.
از طرف دیگر برخی منابع ريشه مفهوم بنيادگرايي (fundamentalism) را به دوران حاكميت كليسا در اروپا مرتبط میدانند. اين واژه اولين بار در فرهنگنامه لاروس كوچك به سال 1966 به كار رفته و چنين معنا شده است: «موضع كساني كه سازگاري عقايد با شرايط جديد را رد ميكنند.»
براساس برخی پژوهشها در جوامع غربی به ویژه فرانسه بنیادگرایی پدیدۀ خاص جوانان و نوجوانانی است که غالباً بین ١٥ تا ٢٠ سال سن دارند و لزوماً نیز متعلق به خانواده ها و جمعیت های مسلمان نیستند.
به اعتقاد برخی دیگر از کارشناسان بنیادگرایی معاصر نیروهای خود را از میان جوانانی جذب می کند که لزوماً اعتقادات دینی مشابه نیز ندارند. بر اساس مطالعات وزارت کشور فرانسه جوانان غیرمذهبی، کاتولیک ها و بعضاً یهودیان نیز از جمله قربانیانی هستند که در دام سلفیها و ایدئولوژی انسان ستیزانۀ آنان می افتند. ٨٠ درصد این نوجوانان برآمده از خانوادهایی هستند که در آنها حتی فرهنگ مذهبی از سوی والدین نه تبلیغ و نه به فرزندان منتقل می شود.
بر اساس تحقیقات منابع مستقل دو هزار تن از کسانی که در فرانسه به گروههای بنیادگرا پیوسته اند کمتر از هجده سال داشته اند و یک سوم آنان را دختران تشکیل می دهند. نوجوانان کمتر از هجده سال بیست درصد افرادی هستند که به گروه های سلفی تمایل نشان داده یا می پیوندند.
نقطۀ مشترک غالب این جوانان، یأس و ناامیدی و سرخوردگی و بیگانگی شان نسبت به جامعه ای است که محیط زیست فردی و اجتماعی آنان را تشکیل می دهد.
بی دلیل نیست پاره ای از کارشناسان صعود بنیادگرایی را با سلطۀ نوعی لیبرالیسم غربی بیارتباط نمی دانند. آنان معتقدند که امروز ما در برابر دو بنیادگرایی قرار داریم که یکدیگر را بعضاً تکمیل می کنند : از یک طرف، بنیادگرایی سلفی که نیروهایش را از میان جوانان و نوجوانان ناامید و مأیوس و بدون پیوندهای مستحکم اجتماعی جلب می کند و از طرف دیگر، لیبرالیسم بنیادگرایی که برایش جز پول و سرمایه مالی و شاخص های مهم بازار سرمایه واقعیت درخور دیگری وجود ندارد.
بستر جامعه شناختی سلفیگرایی غربی از هم گسیختگی نظام شهری و شهروندی است که خود را در تبعیض و گتوسازی های دهه های اخیر متبلور کرده است که نهایتاً بستر رشد بنیادگرایی بوده اند. از منظري ديگر، بنيادگرايي «ليبرالدموكراسي» غرب در اعمال محدوديت و تحقير مسلمانان از يك سو و حمايت بيدريغ از همپيمانان منطقهاي بنيادگراي خود، عملاً گروهي از مسلمانان را به سوي بنيادگرايي تكفيري داعش و امثال آن سوق داده است. چگونه ميتوان تقويت تروريسم را در نتيجه دخالت غرب در خاورميانه ناديده گرفت.
در اینباره خانم "دنیا بوذر"، انسان شناس، سرپرست تحقیق و مدیر کل مرکز پیشگیری و افراطی زدایی جوانان می گوید :
"فرد رادیکالیزه یا افراطی شده در پی یک گروه جایگزین است و برای خود پیوندهای اسطوره ای مقدس می سازد. به نظر من افراطی گری یا گرایش به سلفی گرایی بدون گسست پیوندهای اجتماعی و خانوادگی امکانپذیر نیست. گروه های سلفی با اتکا به نظریه های توطئه بی اعتمادی جوانان را نسبت به همۀ کسانی تشدید می کنند که پیش تر در روند اجتماعی کردن جوان و نوجوان شرکت داشته اند. منظورم معلمان، والدین، دوستان قدیمی، مربیان و غیره است. گروه های بنیادگرا نوجوان را وادار می کنند تا نسبت به جامعه دچار پارانویا شود. واضح است اگر جوان، قربانی تبعیض بوده باشد یا در گتوها زندگی کرده باشد اقدام سلفیها برای تشدید بی اعتمادی او نسبت به جامعه با سهولت بیشتری صورت می پذیرد."
از جمله نتایج دردناک این تحول رویارویی جوانان و ارزش های لیبرالی است. به این معنا که در نظر بنیادگرایی سلفی، انسانهای غربی در وهلۀ نخست در سلطۀ قانون انکار حق در ساختن جامعه مورد نظرش تجسم می یابد. به همین دلیل بینادگرایی سلفی نه فقط ضد جدایی دین از دولت (لائیسیته) است، بلکه سرسخت ترین دشمن دموکراسی و حقوق بشر به شمار می رود که ابداع و ساختن جامعه را حق انسان و بر اساس به رسمیت شناختن حقوق اساسی او می داند.
بنیادگرایان معاصر نخست نواقص جهان معاصر را بررسی می کنند و به خلاء موجود بر اساس آرزوهای سرخوردۀ افراد پاسخ می دهند. قربانیان آنان غالباً نوجوانان و جوانان هستند که در مراحل سخت و حساس زندگی به سر می برند : دورانی که نوجوان از خلال همسان انگاری خود با دیگری در پی پیوستن به گروه ها و رسته ها و ایفای نقش در آنها است. چنین گروه هایی برای جوانان نقش جایگزین را ایفا می کنند.
گروه های سلفی غربی در واقع در پی تشدید روند گسست پیوندهای سست شده یا شکنندۀ نوجوانان با جامعه و خانواده هستند و بعضاً این اقدام را از خلال ترویج نظریه های توطئه به اجرا می گذارند تا به این ترتیب اعتماد نوجوان را در قبال جامعه از بین ببرند.
بی اعتماد کردن نوجوانان نسبت به جامعه و ارزش های دموکراتیک بخش لاینفکی از روند نابودسازی انسانیت و فردیت آنان است. زیرا، قطع پیوندهای اجتماعی و عاطفی نوجوانان و جوانان در بادی امر نوجوان را که شخصیت اش هنوز به طور کامل شکل نیافته از انسانیت اش تهی می سازد و آن را به ابزار بی ارادۀ هر اقدامی از جمله عملیات انتحاری و خشونت های کور تبدیل می سازد.
به همین دلیل کار برای این نیروی شکننده از جمله عناصر حیاتی بازگشت جوانان سرخورده به مناسبات اجتماعی و نجات آنان از بند بنیادگرایی است.
با این حال بنیادگرایی تنها منحصر به غرب نیست، بلکه بخش قابل توجهی از رشد بنیادگرایی متاثر از سیاستهای غرب نیز در دیگر مناطق از جمله خاورمیانه و آسیای مرکزی میباشد. در این ارتباط ویدا مهران، پژوهشگر ارشد در مرکز تحلیل و بررسی افغانستان اظهار میدارد که کشورهای غربی در ایجاد بینادگرایی دینی نقش دارند. علاوه بر عدم ثبات امنیتی و اقتصادی در شرق میانه که زمینه را برای بنیادگرایی دینی بیشتر از گذشته ایجاد میکند، سیاست کشورهای غربی برای مبارزه علیه نیروهای کمونستی در افغانستان و بعد از آن در از بین بردن رژیمهای غیردموکراتیک در عراق و سوریه، یکی از عوامل عمده ایجاد و قوت گرفتن نیروهای مسلحانه بنیادگرای دینی، عنوان شد.
هرچه هست امروز نمیتوان نقش غرب را در رشد و ترویج بنیادگرایی و گروههای تروریستی نادیده گرفت. گروههایی که از طرف دیگر امروز خود تهدیدکننده علیه منافع غرب شدهاند.