الوقت- با اعلام نتایج نهایی همهپرسی بریتانیا درباره بقا یا خروج این کشور از اتحادیه اروپا، مقامات لندن رسما اعلام کردند که اکثریت بریتانیاییها به خروج از این اتحادیه رای دادند.
با وجود پیشتازی حامیان خروج در اغلب نظرسنجیها، شاید کمتر کارشناسی واقعا تصور میکرد که مردم انگلستان به خروج از اتحادیه اروپا رأی دهند. اما نتایجی که اعلام شد، نشان داد موج استقلالطلبی که در سالهای اخیر در اروپا به راه افتاده، قدرتمندتر از آن است که پیشتر تصور میشد. موجی که با تلاش اسکاتلندیها در انگلستان و پس از آن اهالی کاتالونیا در اسپانیا برای استقلال آغاز شد، در ماههای اخیر با تشدید بحران پناهجویان و بالا گرفتن اختلاف بین اعضای اتحادیه اروپا، با تقویت احزاب راستگرا و ضد اتحادیه اروپا ادامه یافته است. نشانههای موج ملیگرایی و حتی قومیت گرایی در اروپا یکی دو تا نیست. در ماههای اخیر هر انتخاباتی که در قاره سبز برگزار شده، با تقویت جایگاه احزاب ملیگرا همراه بوده است، از انتخابات منطقهای در فرانسه گرفته تا انتخابات اخیر ریاستجمهوری در اتریش.
اخیرا "جورج فریدمن" تحلیلگر برجسته آمریکایی، روند کنونی در اروپا را به "رستاخیز ملیگرایی" تشبیه کرده و گفته بود، اروپاییها درست یا غلط، به این نتیجه رسیدهاند که اینترناسیونالیسم دیگر جوابگو نیست و ناچار، بار دیگر به ناسیونالسیم روی آوردهاند. چراکه اتحادیههای چندجانبه را ناقض حاکمیت ملی خود میدانند. رأی انگلستان به خروج از اتحادیه اروپا بزرگترین دستاوردی است که جنبشهای ملیگرا در سالهای اخیر در اتحادیه اروپا داشتهاند، اما بعید است که این جنبشها به همین دستاورد اکتفا کنند. آنها خروج انگلستان را آغاز یک روند میدانند که میتواند در نهایت به سقوط اروپای متحد منجر شود."جورج کنان" می گوید: اعتماد بیش از حد به عقل جمعی، مانند دادن قدرت به غولی است که سری به اندازه ی سرسوزن دارد!
رای به جدایی بریتانیا از اتحادیه ی اروپا چهارمین بار بود که اروپا را تسلیم جنون دموکراسی کرد! بار اول، در رفراندومی بود که فرانسه ی بناپارتی را به امپراتوری تبدیل کرد، بار دوم، زمانی بود که ژرمن ها هیتلر را به پیشوایی انتخاب کردند. بار سوم یک همه پرسی دیگر در فرانسه و هلند، قانون اساسی اتحادیه را ناکام گذاشت و بار چهارم، رجوع به آرای عمومی، بریتانیا را از اتحادیه خارج کرد. راندولف نماینده ویرجینیا در مجلس موسسان آمریکا در قرن هیجدهم، این ویژگی را "فتنه ها و افراط کاری های دموکراسی" نامیده بود. وقتی استراتژی را به بهانه حق تعیین سرنوشت به مردم بسپارید، نتیجه جز ویرانی نیست.
باتوجه به سوابق بریتانیا، درزمان تشکیل اتحادیه و سنگ اندازی برای عدم تشکیل آن و سپس تلاش به منظور ورود به اتحادیه، یکی ازکشورهای عضو اروپا، ضمن اعتراض به کارشکنی های انگلستان اعلام می کند، تا آنجایی که توانایی داشتند، تلاش نمودند مانع تشکیل اتحادیه شوند. اما حال که اتحادیه تشکیل شده است، ورود به آن نیز بی برنامه نخواهد بود. زیرا برای ورود هم برنامه ای جز فروپاشی آن نخواهند داشت.
خروج اسب تروای آمریكا از اتحادیه
"مارشال دوگل" انگلستان را أسب تروای آمریكا در اروپا خَوانده بود. انگلستان از دیرباز خود را یك قدرت آتلانتیكی دیده است تا یك كشور اروپایی. جمله تاریخی مارگارت تاچر، كه جدایی قلمرو انگلستان از بقیه اروپا را مشیتی الهی خَوانده بود تبلور این دیدگاه است. ورود و بقای انگلیس به اتحادیه اروپایی، بیش از آنكه انعكاس دهنده خواست عمومی و منافع ملی این كشور باشد، حاصل تشویق های آمریكا و امتیازات كشورهای محوری اروپایی یعنی فرانسه و آلمان بوده است. اصلی ترین انگیزه ای كه دستاویز تبلیغات خروج كشورها از اتحادیه اروپایی قرار می گیرد، معمولا مسائل اقتصادی و هزینه های مالی عضویت برای كشورهای ثروتمند شمال اروپاست. همان عللی كه مانع پیوستن نروژ به اتحادیه اروپایی شده است. محور تبلیغات اروپایی گریزی، در انگلیس و كشورهای حوزه اسكاندیناوی است. درآمد سالانه این كشورها كه بعضا دارای درآمدهای قابل توجه نفتی هستند، عموما از حد متوسط در اتحادیه اروپایی و به ویژه كشورهای تازه عضو بیشتر است و عموم مردم این كشورها از إعطای یارانه به كشورهای تازه عضو ناراضی هستند. به همین خاطر جدایی انگلیس از اتحادیه می تواند باعث تحریك زنجیره دومینوی خروج كشورهای شمال اروپا از اتحادیه گردد.
با خروج بریتانیا از اتحادیه، جایگاه روسیه در شرق اروپا تقویت خواهد شد، کشورهای بدهکار در اتحادیه از تهدید به خروج به عنوان اهرم مذاکراتی در نهادهای مالی استفاده خواهند کرد، آلمان مجبور است مسئولیت بیشتری در تحمل بار بحران بدهی ها بر عهده بگیرد تا از تکرار شدن جدایی های جدید جلوگیری کند. فرانسه باید مابین ملحق شدن به آلمان به هدف ارتقای منزلت تضعیف شده اتحادیه و مکانیزم کنترل متقابل و یا سیاست پرریسک تر، رهبری اعضای ناراضی به هدف وادار کردن آلمان به بازتنظیم مقررات پولی و مالی اتحادیه یکی را انتخاب کند. اگر این سیاست ها به تقویت احزاب ملی گرا منتهی شود، احزاب راست گرای آلمان ممکن است با لبریز شدن صبرشان به سمت ایجاد محور تاریخی برلین _ مسکو حرکت کنند. کشورهای بال شرقی به این محور ملحق خواهند شد و فرانسه، بریتانیا و ایالات متحده بهم نزدیک تر می شوند. در این نقطه ژئوپولتیکی، اتحادیه اروپا عملا فروپاشیده است.... .اگر فرانسه و آلمان به جبران خروج بریتانیا و در یک بازاریابی جدید موفق به تقویت همکاری ها و کنترل بحران مالی بشوند و اگر روند بی میلی ایالات متحده به تقبل بیشتر از نیمی از هزینه های ناتو ادامه داشته باشد، میزان حمایت از ایجاد ارتش اروپایی بجای ناتو افزایش خواهد یافت. در اینصورت روابط بریتانیا، روسیه و امریکا، ستون موازنه بخش اوراسیا خواهد شد. برای رسیدن به هر کدام از این دو سناریو، انطباق منافع بریتانیا با اتحادیه اروپا در یک راستای کامل نیست.