دیدگاه بدبینانه معتقد است که با توجه به سطوح همکاری اقتصادی پایین چین و روسیه و ناهمخوانی اولویت های سیاست خارجی دو کشور اتحاد استراتژیک شکل نخواهد گرفت. در مقابل، ددیگاه خوشبینانه بر این امر تاکید میکند که در نتیجه ضرورت مقابله با آمریکا و تهدیداتی که ترامپ برای دو کشورایجاد کرده، رهبران دو کشور ناچار هستند در مسیر ایجاد اتحاد استراتژیک حرکت کنند.
الوقت – روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا را میتوان یکی نقطه عطف جدید در تعیین و جهت بخشی به معادلات عرصه نظام بینالملل ارزیابی کرد که بر سطح و نوع مواضع بازیگران در مناطق مختلف جهان تاثیرگذار بوده است. ترامپ با طرح خواسته های افراط گرایانه با عنوان «اول آمریکا» خواستار بازبینی در نظم موجود شد و با بسیاری از مناسبات اقتصادی و سیاسی واشنگتن با دیگر کشورهای جهان به چالش برخواست. وعدههای ترامپ برای تغییر وضعیت مناسبات آمریکا با جهان، موجی از نگرانی را برای قدرتهای بینالمللی ایجاد کرد؛ زیرا آنها به شدت از این امر واهمه داشتند که در صورت عملی شدن ادعاهای ترامپ، بخشی بزرگ از منافع اقتصادی و امنیت ملی آنها مورد تهدید واقع میشود.
در این میان، کشورهای روسیه و چین مهمترین کشورهایی هستند که در مقام دو قدرت بزرگ در عرصه بینالمللی، سطحی بزرگ از اصطکاک و برخورد را با آمریکای عصر ترامپ پیدا کردهاند. در ابتدای امر روسها پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری را جشن گرفتند؛ زیرا ترامپ بر خلاف رقیب خود یعنی هیلاری کلینتون که اولویت سیاست خارجی خود را مقابله با روسیه میدانست، خواهان همکاری و نزدیکی با ولادیمیر پوتین بود. در سطحی دیگر، ترامپ با صراحت کانون توجه خود را به سوی شرق آسیا معطوف کرده بود و اولویت خود را تغییر رویه معادلات اقتصادی با کشورهای این حوزه به ویژه چین و ژاپن ارزیابی میکرد. در مجموع، اتخاذ این رویکرد در ابتدای امر نگرانی شدید پکن و خوشبینی مسکو را در پی داشت اما با گذشت زمانی اندک بر خلاف تصورات پوتین و مشاوراناش مناسبات میان آمریکا و روسیه تحت فشار نمایندگان کنگره به پایینترین حد ممکن خود در سالهای بعد از پایان جنگ سرد در سال 1991 رسید. همچنین، ترامپ در حوزه شرق آسیا حضور نظامی آمریکا را افزایش داد و ضدیت با کره شمالی را به شکلی جدی آغاز کرد. در جدیدترین اقدام نیز جنگ اقتصادی بزرگ با پکن را استارت زده و خواهان اجرایی شدن 100 میلیارد دلار تعرفه بر کالاهای چینی جهت ورود به آمریکا شد.
مع الوصف، اکنون این مساله از سوی ناظران و تحلیلگران مسائل بینالمللی مطرح شده که در آینده نزدیک دو کشور روسیه و چین، برای مقابله با سیاستهای یکجانبه گرایانه و مخاطره آمیز ایالات متحده برای ثبات بین المللی، در مسیر ایجاد اتحاد استراتژیک قرار خواهند گرفت و از این طریق، در دایره ای از همکاریهای مشترک بتوانند از یک سو منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی خود را تامین کنند و از سوی دیگر جایگاه آمریکا را تضعیف نمایند. اکنون این پرسش مطرح میشود که تا چه اندازه فرضیه اتحاد میان آمریکا و روسیه جدی بوده و قابلیت اجرایی شدن دارد؟ در پاسخ به این پرسش میتوان دو دیدگاه متضاد را طرح کرد که یکی بر این امر تاکید دارد که با توجه به سطح همکاری های دو کشور و نبود منافع حیاتی مشترک، اتحاد استراتژیک میان دو کشور شکل نخواهد گرفت. در مقابل، سناریوی دیگر بر این امر تاکید میکند که ضرورت مقابله با آمریکا و تهدیداتی که ترامپ برای دو کشور مطرح میکند در نهایت رهبران چین و روسیه را در مسیر ایجاد اتحاد استراتژیک سوق خواهد داد.
دیدگاه اول: ناممکن بودن ایجاد اتحاد استراتژیک میان مسکو و پکن
استدلال طرفداران دیدگاه نخست که بر غیر محمتل بودن اتحاد استراتژیک میان پکن و روسیه تاکید میکنند بر این مبناست که اساسا سطح معاملات اقتصادی و اولویتها سیاست خارجی دو کشور تناسبی با یکدیگر ندارد و این امر منجر به عدم حرکت دو طرف در مسیر اتحاد استراتژیک خواهد شد. به عبارتی طرفداران این سناریو بر این باور هستند که اتحاد مسکو- پکن، همواره مقطعی، موضوعی و در سطح تاکتیکی باقی خواهد ماند و شاهد گذاری استراتژیک در این موضوع نخواهیم بود. استناد این گروه این است که کمتر از 2 درصد صادرات چین به کشور روسیه است و این امر نیز به شکل متقابل صادق میباشد و تنها 2 درصد واردات چینیها از روسیه است که آنهم بیشتر مربوط به تسلیحات و فناوریهای نظامی است. این موضوع در شرایطی است که کشور آمریکا مقصد حدود 20 درصد، از کل صادرات چین است و در مقابل چین نیز مقصد حدود 6 درصد از صادرات کل آمریکا می باشد. علاوه بر این، طرفدران این دیدگاه بر این باور هستند که اولویتهای سیاست خارجی مسکو پکن اساسا همپوشانی با یکدیگر ندارد. اولویت اصلی سیاست خارجی روسیه به ترتیب منطقه بالکان، قفقاز و اروپای شرقی است و در دیگر سو، اولویت اصلی سیاست خارجی چین شرق و جنوب شرق آسیا است. در نتیجه این دو امر میتوان گفت که سطح پایین منافع اقتصادی مشترک و نبود ضروتهای همکاری در منافع سیاست خارجی و امنیت ملی، نمیتواند منجر به اتحاد استراتژیک دو کشور برای مقابله با امریکا باشد.
دیدگاه دوم: حرکت در مسیر ایجاد اتحاد استراتژیک در پرتو تقابل با ترامپ
در مقابل دیدگاه بدبینانه، استدلال طرفدارن ایجاد اتحاد استراتژیک میان چین و روسیه در آینده نزدیک، بر این امر استناد میکند که ضرورتهای موجود دو کشور را در مسیر گسترش همکاریهای اقتصادی قرار داده و بر اساس بازی حاصل جمع مثبت، دو کشور برای حفظ منافع اقتصادی خود، باید سطحی جدید از مناسبات را در پیش گیرند. علاوه براین، تهدید مشترک واشنگتن برای پکن و مسکو، رهبران دو کشور را به سمت ایجاد اتحاد راهبردی رهنمون کرده است. استناد طرفداران این سناریو بر این امر است که ولادیمر پوتین، رئیس جمهوری روسیه و شی جینگ پینگ رئیس جمهوری چین، در ماههای گذشته با توجه به دیدارهایی که در نشست سازمان همکاری شانگهای و نشیت جی 20 در هامبورگ با یکدیگر داشتهاند، بر ضرورت ایجاد اتحاد راهبردی تاکید کرده اند. در نتیجه این امر شاهد بوده ایم که همکاریهای نظامی و همراهی مواضع دو کشور با یکدیگر، به شدت افزایش پیدا کرده و حتی نظامیان چین و روسیه تمرینات نظامی مشترک را در سطح وسیع انجام دادهاند. علاوه بر این، دو کشور برای از بین بردن سلطه دلار در تجارت جهانی و تضیف جایگاه اقتصادی آمریکا، برنامه های ویژهای را در پیش گرفتهاند. نماد بارز این امر را میتوان در دیدار پوتین با پینگ در 4 سپتامبر 2017 در کنفرانس «یک کمربند یک جاده» اشاره کرد که هدف آن احیای قدرت اقتصادی چین در جهان است که از آن به عنوان جاده ابریشم جدید یاد میکنند. علاوه بر این، استدلال دیگر این گروه آن است که تهدیدات امنیتی که ترامپ در سطح بینالمللی برای مسکو- پکن ایجاد کرده، در نهایت منجر به گسترش همکاری دو کشور شده و اکنون شاهد هستیم که در اکثریت موضوعات بین المللی، دو کشور در شورای امنیت موضع مشترک اتخاذ میکنند. مسائل عمدهای چون میانمار، کره شمالی، سوریه، افغانستان، جلوگیری از نفوذ ناتو به شرق، مخالفت با حضور نظامی آمریکا در شرق آسیا و ... نمونه های اصلی همکاری های مشترک بین المللی طی سالیان اخیر بوده است.