الوقت- روابط آمریکا و کشورهای امیرنشین حاشیه خلیج فارس درطول تاریخ شکلگیری این روابط و از همان آغاز تشکیل این کشورها تاکنون، همواره بر مبنای دادن امتیازات و به عبارت درستتر باجهای بزرگ اقتصادی به طرق مختلف از جمله سرمایهگذاری، خریدهای تسلیحاتی و امتیازات نفتی در ازای دریافت حمایتهای نظامی و سیاسی برای تداوم سلطه در قلمرو کشورهای خود بوده است. این امر گاهی چنان آشکار و مبرهن خود را نشان می دهد که عملاً داشتن میزانی اندک از استقلال نزد هیئت حاکمه این کشورها را نیز غیرقابل توجیه میکند. سخنان بیپرده چند روز پیش دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده در مورد اینکه در گفتگو با پادشاه سعودیها صراحتاً به وی یادآوری کرده بود که اگر چتر حمایتی آمریکا از این خاندان برداشته شود سعودیها حتی قادر نیستند بیشتر از دو هفته روی کار بمانند، از این نوع رویدادهایی است که عمق وابستگی امیرنشینان خلیج فارس را نمایان میکند. با این وجود ادعای رئیس جمهور جنجالی این روزهای آمریکا همچنان بسیار بزرگ و تاحدودی باورناپذیر به نظر میرسد بنابراین در تحلیل پیش رو به راستیآزمایی این ادعا با توجه به واقعیات جامعه عربستان و بحرانهایی که حکومت سعودی با آنها رو به رو می باشد و از این دریچه به بررسی ماهیت ادعای ترامپ میپردازیم.
سعودیها و بحرانهای درحال فوران
نظام سعودی از جمله رژیمهای کاملاً غیردموکراتیک محسوب میشود که دارای ساختار متصلب و بسته سیاسی میباشد و از جنبه شیوه رفتار و نوع حکومتداری دولت رانتیر به حساب میآید چرا بخش اعظم درآمدهای دولت از تولید نفت حاصل می شود که این امر منجر به استقلال، عدم وابستگی و درنتیجه عدم پاسخگویی دولت به جامعه شده است. این مشخصه علاوه بر اینکه بحران مشروعیت سیاسی را به امری گریزناپذیر برای حاکمان سعودی در جهان کنونی تبدیل کرده ، همزمان بحران کارآمدی را نیز برای حکومت عربستان با خود به همراه آورده است؛ چرا که دولتهای رانتیر در خصوص استخراج و باز توزیع صحیح منابع در داخل نیز ناکارآمدند. این ضعف در عرصه اجتماعی به نابرابریهای اجتماعی دامن میزند و در عرصهی اقتصادی نیز سبب پیگیری سیاستهای اقتصادی غیرکارآمد توسط دولت می شود.
نمود عینی بروز و شکلگیری بحران مشروعیت برای سعودیها افزایش تحرکات اجتماعی در زمینه کسب آزادیهای فرهنگی و اجتماعی در میان زنان و جوانان جامعه عربستان می باشد که روز به روز با تغییر و تحولات ساخت و بافت اجتماعی از سنتی و عشیرهای به مدرنیزاسیون (هرچند کُند و آهسته) حکومت را وادار به اولاً افزایش استفاده از قوه قاهره و سرکوب نیروهای اجتماعی و از سوی دیگر دست بردن به سوی انجام برخی اصلاحات ولو سطحی و نمادین کرده است. از بعدی دیگر بحران کارآمدی در نتیجه توزیع ناعادلانه منابع، وجود تبعیض نسبت به جمعیتهای غیرخودی همچون شیعیان و منتقدان، فساد مالی گسترده دستگاه حاکم، تورم، بیکاری و رکود اقتصادی، شکاف میان هزینههای نظامی و توسعه اجتماعی و اقتصادی و ... موجب بروز اعتراضاتی همچون تظاهراتهای مردمی در سال 2011 شد که با سیاست مشت آهنین سعودیها سرکوب گردید و پس از آن حکومت هر از چندگاهی برای جلوگیری از تکرار این اعتراضات، تسهیلاتی همچون افزایش حقوق کارمندان و مقرری بگیران دولتی را در دستور کار قرار میدهد.
اما آیا با توجه به این بحرانها میتوان گفت که حکومت سعودیها در وضعیتی گرفتار است که بنا بر ادعای رئیس جمهور آمریکا تنها دو هفته عدم حمایت خارجی به سرنگونی و فروپاشی آن بیانجامد؟
آمریکا بزرگترین تهدید
بر اساس نظریه «زمینههای فروپاشی رژیمهای غیردموکراتیک و فرآیند گذار به دموکراسی»، عوامل فروپاشی حکومتهای غیردموکراتیک (اقتدار گرا) بروز بحران کارکردی در چهار پایه اصلی قدرت دولتی یعنی 1) سلطه، استیلا و اجبار، 2) ایدئولوژی مشروعیت بخش3) تأمین خدمات و کارکردهای عمومی و 4) تضمین منافع طبقات مسلط یا نزدیک به قدرت دولتی میباشد. بنابراین چهار بحران در سطح نظام سیاسی به عنوان زمینههای درونی فروپاشی به دست میآید که عبارتند از 1) بحران سلطه و استیلا 2) بحران مشروعیت 3) بحران کارآمدی و 4) بحران در همبستگی طبقه حاکمه.
در ابتدا با نگاهی به توانایی قوه قاهره و نیروهای امنیتی و پلیس عربستان سعودی در وضعیت کنونی، این امر کاملاً مشهود است که حکومت در سرکوب مخالفان و جلوگیری از ایجاد ناآرامی و اعتراضات بزرگ دچار بحران نیست و این دستگاه سرکوب در مرعوب کردن و مجازات منتقدان کارایی لازم را هنوز داراست چنانکه امروزه به واسطه این عملکرد نظام قضایی و پلیس سعودی، مخالفان، توان بسیج اجتماعی تودهها و برگزاری تجمعات گسترده و تظاهرات را ندارند.
علاوه بر این در موضوع همبستگی طبقه حاکمه اگرچه با کنار زدن محمد بن نایف از مقام ولیعهدی و انتخاب محمد بن سلمان به این مقام و سپس اقدامات وی در دستگیری برخی شاهزادگان ثروتمند در خاندان سلطنتی به منظور اخذ بخشی از داراییهای آنها منجر به بروز نارضایتی از این تغییر و تحول در راس هرم قدرت در میان بخشی از مقامات و شاهزادگان سعودی شده است که نهایتاً به قضیه حمله به کاخ الخزامی انجامید، اما با وجود این تحولات باید گفت هیئت حاکمه عربستان دچار دوپارگی - همانند آنچه در جریان انقلابهای لیبی، تونس و مصر و یمن وجود داشت- نیستیم.
افزون بر این همچنان که در بخش نخست تحلیل گفته شد سعودیها با بحران مشروعیت دست و پنجه نرم میکنند مسئله ای که با سپری شدن زمان و تغییرو تحولات در وضعیت نیروهای اجتماعی (افزایش طبقه متوسط و قشر تحصیلکرده و جوان) تشدید نیز خواهد شد اما آنچه در حال حاضر مشخصه بارز جامعه عربستان می باشد این است که هنوز این نیروهای تحولطلب و طرقیخواه در جامعه سنتی، قبیلهای و مذهبی عربستان از وزن کافی برای بسیج گسترده تودهها و انقلاب اجتماعی برخوردار نیستند و در مقابل هنوز دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی حکومت از طریق رسانهها و فعالیت مبلغان مذهبی وهابیِ آل شیخ که وظیفه حاکم اسلامی را صرفا تامین امنیت و وظیفه مردم را سرسپردگی بیچون چرا از فرامین حاکم اسلامی (ال سعود) عنوان میکنند، همچنان کارکرد خود را ایفا میکنند.
لذا با توجه به این مطالب، مشخص می شود که ادعای دونالد ترامپ علی رغم اینکه بحرانهای رو به رشد خاندان سعودی را با تصور ادامه مسیر کنونی در آینده نمایان میکند اما با واقعیات جامعه عربستان در حال حاضر مطابقت ندارد بنابراین با رمزگشایی از ادعای ترامپ میتوان گفت آنچه رئیس جمهور آمریکا در مکالمه با پادشاه سعودی عنوان کرده بود نه تشریح وضعیت سعودیها بلکه در حقیقت تهدید آنها بوده است. به عبارت روشنتر نگاهی به تاریخ عملکرد غرب و بویژه دو قدرت استعماری مهم در منطقه یعنی انگلیس و آمریکا در کشورهای منطقه به خوبی نمایانگر دخالتهای فراوان آنها در اوضاع سیاسی دولتهای منطقه از انجام کودتا گرفته تا دخالت مستقیم نظامی و حتی ترور شخصیتهای مهم سیاسی میباشد. بر همین اساس سخنان ترامپ در واقعیت امر تهدیدی غیرمستقیم علیه حاکمان سعودی است که اگر با منافع و خواستههای آمریکا آنگونه که مد نظر رئیس جمهور تاجرمآب این کشور می باشد همراهی لازم صورت نگیرد کاخ سفید قادر است در اندک زمانی موجبات خلع ید از تسلط سعودیها در شبه جزیره را فراهم کرده و دستنشاندگان مطیع تری را در ریاض روی کار آورد. همراهیهای بیسابقه محمد بن سلمان با سیاستهای ترامپ در حمایت از منافع رژیم صهیونیستی و بر علیه فلسطینیان دقیقاً تایید کننده چنین امری است تا حدی که ولیعهد سعودی ها کسب رضایت واشنگتن را برای نشستن بر تخت پادشاهی لازم میبیند.