الوقت- شباهتهای انسانها بسیار است چرا که آدمی در تمام نقاط دنیا برای زندگی تلاش میکند و شغلی برای خود دستوپا کرده و تشکیل زندگی میدهد و بچهدار میشود و با خویشان و نزدیکان و دوستان خود معاشرت میکند. انسانها قوانینی برای خود وضع میکنند و آداب و فرهنگ و سنن برای جامعه بوجود میآورند. آنان برای زندگی خود خانه، روستا و شهر میسازند و از خانواده و کشورشان حفاظت و دفاع میکنند و بسیاری شباهتهای دیگری نیز دارند.
و اما انسانها تفاوتهایی هم دارند بخصوص تفاوت فرهنگی و آداب و رسوم. تفاوت فرهنگی بین مردمان قارهها، کشورها و مناطق مختلف و شهرها و روستاها وجود دارد. مثلا مردمان قاره آسیا با قاره آمریکا متفاوت است همچنین با مردمان اروپا و آفریقا. آسیاییها بیشتر مردم آدابدان، متواضع، مودب و با حجب و حیا هستند و به دیگران احترام زیادی قائل میشوند و در بعضی مواقع هم ظاهرسازند و منویات درونی خود را بروز نمیدهند و تا حدودی پیچیده هستند. در این قاره کهن آداب و رسوم و سنتهای زیادی وجود دارد که از هزاران سال پیش توسط مردمان این قاره بوجود آمده است و در بیشتر موارد هنوز هم پابرجا هستند. سنت هایی که اصالت مردم هر سرزمین را از دیگران متمایز میسازد. به عنوان مثال چینیها سنتهای مخصوص خود را دارند و هندیها، ژاپنیها، کرهایها و اعراب و ... نیز همینطور.
مردم ایران هم با مردم دیگر کشورها تفاوت دارند. به طور مثال مردم برخلاف آمریکاییها و اروپاییها که مردم خونسرد و بیتفاوت و تا حدود زیادی منضبط هستند، مردمی خونگرم، زودجوش و تا حدود زیادی دلسوز هستند و نمیتوانند بیتفاوت باشند چرا که مردمی باعاطفه و مهربان و بسیار مهماندوست هستند و بیشتر مواقع به کمک دیگران میشتابند و آنان را تنها نمیگذارند. درد و رنج همنوع خود را تحمل نمیکنند و به راحتی از کنارش نمیگذرند. ایرانیان در دنیا به مهماندوستی معروفند و مردمان دیگر کشورها که به ایران سفر میکنند از این خصلت ایرانیان به نیکی یاد میکنند. ایرانیها انسانهای سختگیری نیستند و به راحتی گذشت میکنند و از خطاهای دیگران میگذرند و مردمان ایران بخشنده و سخاوتمند هستند و تا حدودی هم به دست و دلبازی معروفند هرچند در مواردی هم خصوصیات منفی هم دارند که البته خصوصیات مثبتشان آنرا میپوشاند و قابل اغماض است، ایرانیها جمعدوست هستند و از تنهایی گریزان و گوشهگیری و انزواطلبی را نمیپسندند و اگر اوضاع اقتصادیشان خوب باشد دوست دارند رفت و آمد زیاد داشته باشند و از معاشرت با دیگران لذت میبرند.
فرهنگ یک سیستم مشترک باورها- ارزشها و روشهاست که به مرور زمان گروهی از مردمان در یک بخش از جهان اختیار میکنند. به سخن دیگر فرهنگ را میتوان راه زندگی دانست، راهی که افراد یک ملّت در برابر یکدیگر و در مقابله با محیط برای بهتر زیستن برگزیدهاند و از نسلی به نسل دیگر از راه یادگیری منتقل میشود.
عقل و اندیشه در مواجهه با فرهنگ به کار می افتد و فرهنگ نیز در پرتو عقل و اندیشه به جلو رانده میشود. هسته ی اولیه ی شخصیت انسان اگرچه در ابتدا در آغوش مادر جوانه میزند، امّا در دل فرهنگ رشد میکند. فرهنگ با مغز انسان یا به عبارتی با عقل و اندیشه برخورد متقابل دارد. از این رو نباید فرهنگ را لایهای دانست که روی مغز مینشیند. اگر یک پرده ی حریر زربفت را به نظر آوریم، مشاهده میشود الیاف ظریف ابریشم و طلا به دقت و ظرافت در هم بافته شده اند. شخصیت نیز از بهم آمیختگی فرهنگ با مغز ساخته و تافته میشود. تفاوت در آن است که پردهء حریر تغییر شکل نمیدهد، امّا چین و شکن های مغز و دنباله های سلولی و مواد شیمیایی داخل و خارج سلولهای آن از زمان کودکی تا بلوغ پیوسته رشد میکند و سیری به کمال دارد و همزمان، با فرهنگی در تماس و تأثیر متقابل است که آن هم در حال تبلور و تجدد است.
ویلیام کاودیل (William Caudill )اولین دانشمندی است که با پژوهشهای گسترده در رشتهء علوم انسانی نقش برخورد فرهنگ شرق با غرب را در رشد شخصیت انسان مطالعه کرده است. در یکی از این پژوهشها، کودکان امریکایی با کودکان ژاپنی مورد تحقیق و مطالعه قرار گرفته اند. از جمله نشان داده است که کودکان امریکایی نسبت به کودکان ژاپنی زودتر حرکات بدنی و بازی کردن و صحبت نمودن را شروع می نمایند. دلیل آن را فرهنگ امریکایی میداند که مادران فرزند خود را هرچه زودتر به تحرک و تکلّم و آزادی و مستقل زیستن تشویق می نمایند، در حالیکه در فرهنگ ژاپن مادر کودک را پیوسته به آرامش و مؤدب بودن و سر و صدا نکردن و به خود وابسته بودن تشویق مینماید.
پژوهشهای مستند نشان میدهد که کودکان امریکایی نسبت به سایر کودکان در جهان زودتر شروع به حرف زدن مینمایند، زودتر به راه می افتند و کارهای خود را مانند غذا خورن، لباس پوشیدن و بند کفش بستن را زودتر انجام میدهند.
فرهنگ غرب جوان را فردگرا و فارغ از هر مسئولیتی نسبت به خانواده بار میآورد، امّا در فرهنگ شرق و از جمله در فرهنگ کشور عزیزمان ایران، اطاعت از پدر و مادر واجب است و جوان احساس مسئولیت در قبال خانواده میکند.
از جمله تفاوت فرهنگ شرق و غرب را میتوان چنین شمرد:
همکاری در شرق و رقابت در غرب، ادامه ی رابطه ی جوانان پس از ازدواج با خانوادهء خود در شرق، و جدایی آنها و تشکیل خانوادهء هسته ای در غرب، علاقه و اشتیاق به گذشته در شرق و توجه بیشتر به آینده در غرب، اعتقاد به سرنوشت در شرق و سرنوشت سازی در غرب، کنار آمدن با طبیعت در شرق و غلبه بر طبیعت در غرب، سنتی بودن در شرق و نو آوری و ابتکار در غرب، رعایت ادب و آداب در شرق و بی اعتنایی به شؤون و آداب در غرب.
بزرگترین فشار روحی در برخورد دو فرهنگ برای کسانی است که به اجبار از فرهنگ اولیه جدا شده و در نقطهء جغرافیایی دیگری ساکن گردیده و از حمایتهای اجتماعی و روابط دوستانه و فامیلی خود محروم شدهاند. بدون استثناء این فشار هر گروه سنی مانند نوزادان، کودکان، جوانان، و بزرگسالان را متأثر میکند.
از پیش گفته شد که هسته ی اولیه شخصیت کودک، در آغوش مادر به وجود میآید، امّا این آغوش مادر در غرب به لحظه ی تولد محدود شده است، زیرا بزودی نوزاد شیشه ی شیرخوری را از دستان دیگر گرفته و در گهواره ی خود بدون حضور مادر باید آن را بنوشد. ساختار اقتصادی غرب همراه با نهضت زنان و فمینیسم مادران را به حضور فعال در جامعه میخواند. در منزل نشستن و خانهداری کردن و بچهداری را دون شأن خانم ها می دانند. مهاجرینی که از شرق به غرب می آیند، ناگهان میزانها را دگرگون میبینند. برای ادامه ی حیات، پیر و جوان باید کار کنند. اگر در چین پدر بزرگ و مادر بزرگ پرورش کودک را بر عهده دارند و اگر در افریقا به خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر این وظیفه محول میشود، در غرب این میزانها باید زیر و رو شود. همه باید کار کنند تا صورت حسابها در پایان ماه پرداخت شود. برای نوزاد و کودک هم برنامه ریزی شده است. آنها باید برای ساعات طولانی در شیرخوارگاه ها و یا کودکستانها بسر برند، تا مادرِ خسته و پدرِ خستهتر و پدر بزرگِ درمانده و مادر بزرگِ از دست رفته، کودکان را که از همه ی آنها کوفته ترند، به خانه آورده هر یک بتواند در گوشهای در عالم خود فرو رود.
در مورد نوجوانان گفتنی است که از آسیای جنوب شرقی خانوادههایی که به امریکا می آیند، پسران نوجوان به علت یادگیری سریع زبان و پذیرش فرهنگ جدید، به کار گمارده میشوند و در ابتدا تنها نان آور خانواده میشوند. به سخن دیگر این نوجوان بدون آن که دوران بلوغ را بگذراند، باید نقش فرد بالغ را ایفا کند و در همان حال در کنار خود، جوان امریکایی را مشاهده میکند که برای چند سال دوره ی بلوغ خود را با کیفیات ویژه ی آن میگذراند تا بالغ شود و آماده ی کار و قبول مسئولیت و آن هم برای خودش بشود. در این راستا جوان ایرانی تدریجاً با دو فشار مقابل میشود. در خارج از خانه از وابستگی به خانه تحقیر میشود، و در داخل خانه از گرایش به فرهنگ غرب و تمایلات فردگرایی مورد سرزنش قرار میگیرد، و این در زمانی است که باید با تمرکز فکر و خیالی آسوده هویت خود را کسب نماید. امّا برخورد با فرهنگ بیگانه به او اجازه ی تفکر و تعمّق نمیدهد، تجزیه و تحلیل را مشکل میکند و قضاوت نادرست میشود. در نتیجه هویتی متزلزل و نااستوار برایش بجا میماند..
زمانی که هویت پابرجا و قوی نیست، جوان در ابهام و تیرگی زندگی میکند. از برخورد با افراد پرهیز دارد و در هر حرکتی احساس تشویش و ضعف میکند. در مدرسه ناموفق است. تدریجاً مأیوس و ناامید و مآلاً افسرده میشود. افسردگی انرژی و انگیزه ی او را میکاهد و از توفیق باز میماند. عدم موفقیت از یکسو و سرزنش و تحقیر از سوی دیگر او را خسته و درمانده میکند. برخورد جوانان ایرانی با فرهنگ غرب را نباید با این نمونه محدود کرد.
دو گروه دیگر از جوانان ایرانی در مقابله با فرهننگ غرب سر برآورده اند. اول گروه بیشمار جوانان موفق اند. آنها ژن ویژهای به ارث برده و از تعلیم و تربیت مناسبی در خانه و مدرسه برخوردار بوده و از برکت هوش و استعدادی که به درستی پرورش یافته، در رشته های فنی و علمی و اقتصادی و اجتماعی، در غرب پیشرفت شایسته نموده و احترام همگان را جلب کرده اند.
امّا گروه دومی که تعدادشان زیاد نیست، نه به افسردگی مبتلا شدهاند و نه موفقاند. آنها مجذوب و فریفته ی شیوههای "پست مدرنیسم" شده اند.