الوقت_ طي دو دهه اخير، افغانستان صحنه نبرد بيپايان طالبان بوده است. اگر چه در ظاهر حوزه جغرافيايي اين پديده به درون مرزهاي اين كشور محدود ميشود، اما در عمل تأثير آن در سطح منطقه و حتي سطح جهاني امري غيرقابل انكار است. طالبان به لحاظ كاركردي، نوع خاصي از مناسبات و ساختارهاي سياسي ـ فرهنگي را پيگيري ميكند كه حاصل آن نفي و رد ساختار كنوني ترتيبات قدرت، سياست و مذهب در سطوح محلي و منطقهاي بوده است. به عبارت ديگر طالبان به عنوان گروه شبهنظامي مخالف دولت، از زمان سقوط از قدرت تاكنون نظام فعلي افغانستان را به رسميت و مشروعيت نشناختهاند و در سعي كردهاند، روند مختلف سياسي اين كشور را با اخلال اساسي مواجه سازند. طالبان داراي سه نوع ساختار سازماني و تشكيلاتي ميباشند: 1. عمودي- هرمي؛ 2.افقي؛ 3. شبكهاي. ساختار عمودي تشكيلاتي طالبان عبارتند از: 1. هسته مركزي طالبان به رهبري ملاعمر2. شوراي رهبري؛ 3. كميتههاي تخصصي (نظامي، سياسي، تبليغاتي- فرهنگي، مالي)؛ 4. واليان محلي 5. ولسوالها؛ 6. قوماندانان و گروههاي محلي. ساختارهاي افقي و شبكهاي طالبان عبارتاند از گروههاي همفكر و هم هدف و همكار با طالبان، اما از ديدگاه تشكيلاتي مستقل مانند حزب اسلامي، گروه حقاني، لشكر طيبه، القاعده و يا گروههاي كوچك جنايتكار هستند. ساختار عمودي اين گروه، بيشتر متكي به رهبري و كادر طالبان است و وظيفه آن رهبري سياسي و اعتقادي ساختارهاي افقي و شبكهاي اين گروه مي باشد
نظام سياسي موردنظر آنها، نه برپايي خلافت اسلامي كه ايجاد امارت اسلامي ميباشد. دامنه و برد خلافت اسلامي حداكثري است؛ به اين معنا كه برپايي چنين نظامي را در سطح گسترده دنبال ميكند. اما امارت اسلامي قابل اجرا در جغرافياي مشخصي ميباشد. از اين رو طالبان در افغانستان به دنبال امارت اسلامي هستند؛ به اين معنا كه قوانين و شريعت اسلامي در جغرافياي اين كشور را پياده نمايند. البته اكنون طالبان به اين نكته توجه دارد كه دستيابي به تمام افغانستان همانند دهه ۱۹۹۰ ديگر امكانپذير نيست، زيرا ديدگاه افغانها تغيير كرده و انتظارات آنان افزايش يافته است؛ از طرفي حاميان منطقهاي طالبان درگير موضوعات خاص خود هستند. بر اين مبنا آنها الگوي رفتاري خاصي را دنبال ميكنند كه از قِبل آن بتوانند خواستههاي خود را تامين كنند. بر اين اساس آنها هدفهاي تاكتيكي و استراتژيكي ويژهاي از مشاركت حداقلي در روند مذاكره دنبال ميكند. يعني طالبان با درك وضعيت سياسي- نظامي خود، دولت كابل، ناتو و امريكاييها در افغانستان ميكوشد از يك سو بيشترين امتيازها را دريافت كند و با عدم پذيرش پيششرطهايي همچون قطع ارتباط با القاعده، پذيرش قانون اساسي افغانستان، دست كشيدن از خشونتها و ... در كنار فعاليتهاي نظامي از گزينههاي سياسي نيز استفاده كند و فرصت مانور بيشتري در معادلات افغانستان به دست آورد. ضمن اينكه با تاكيد بر آغاز گفتگوهاي مشروط و عدم توجه به پيامهاي صلح دولت افغانستان، عدم پذيرش نظام سياسي افغانستان و قانون اساسي افغانستان خود را طرف اصلي امريكا در آينده افغانستان نشان دهد تا در صورت هرگونه معامله با امريكاييها در سالهاي پس از خروج امريكاييها از افغانستان حداقل در بخشهاي جنوبي بازيگر اصلي تحولات باشد. با توجه به چنين واقعيتهايي سرنوشت مذاكرات صلح دولت وحدت ملي افغانستان با طالبان همچنان در هالهاي از ابهام قرار دارد.