الوقت: اولين جايزه صلح نوبل در سال 1901 به دونانت از سوئيس (بخاطر نقشی که در بنیانگذاري کمیته بین المللی صلیب سرخ داشت) و فردريك پاسي (به دليل اين كه يكي از بیانگذاران اصلي اتحاديه بين المجالس و هماهنگ كننده اصلي اولین كنگره جهاني صلح بود) از فرانسه اعطا شد. البته جایزه صرفاً به اشخاص حقیقی اعطاء نشده است. معالوصف روند اعطای جوایز صلح نوبل همواره انتقادات و شبهاتی را در ارتباط با نامزدهای اعطای جایزه و کسانی که موفق به دریافت آن شدهاند در پی داشته است، به صورتی که امروزه ، هم در محافل سیاسی و آکادمیک و هم نزد افکار عمومی جهانی استقلال رای و ماهیت غیرسیاسی این جایزه مورد تشکیک قرار گرفته است. عمدهترین ابعاد این انتقادات عبارتند از:
دوگانگی در معیارها
در بخشی از انتقادات وارده به عملکرد موسسه جایزه صلح نوبل به این مهم پرداخته شده است که چرا عملاً جوایز صلح نوبل عمدتاً به غربیها تعلق گرفته و به جز در مواردی اندک، متعلق به جغرافیای خاصی بوده است؟ به عبارت دیگر عملکرد موسسه نوبل این شبهه را بوجود آورده که آیا ایجاد و ترویج صلح ماهیتاً متعلق به گروه، طبقه، ملت، دولتهای خاصی است؟ آیا افراد و نهادهای غیرغربی نمیتوانند مروج و پاسدار صلح باشند؟ به عنوان یک نمونه واضح و مبرهن از تبعیضات صورت گرفته نسبت به فعالان شرقیِ مروج صلح که از سوی کمیته صلح نوبل انتخاب نگردید میتوان از گاندی رهبر جنبش استقلالطلبی هند یاد کرد. وی در زمان حیات خویش که برعلیه استعمار بریتانیا و برای استقلال هندوستان مبارزه میکرد علی رغم پنج بارکاندید شده برای دریافت این جایزه، از دریافت جایزه نوبل محروم ماند و این مهم پس از مرگ وی اتفاق افتاد. اگرچه مدتی بعد، در این مسئله تجدید نظر صورت گرفت و به بهانه زنده نبودن ایشان، جایزه اعطا نگردید. این در حالی است در نمونه مشابه، جایزه داگ هامر شولد را پس از مرگ وی، به ایشان اعطا نمودند.
از بعدی دیگر، با توجه به روندی که هیئت داوران این جایزه پیموده است این واقعیت وجود دارد که علت اعطای جایزه به چهرههایی که از کشورهای جهان سوم انتخاب شدهاند به دلیل فعالتهایی بوده است که این افراد در جهت ارتقای صلح در کشورهای خود صورت دادهاند (ملاله یوسف زی و یا نلسون ماندلا)؛ در حالی که فعالیت منتخبین اروپایی و آمریکایی کمیته نوبل تلاش آنها برای حل و فصل اختلافات بینالمللی بوده است. گویی کشورهای غربی نیازی به فعالیتهای خیرخواهانه و مددجویانه ندارند و دولتهای آنها اصلاً در تاریخ روابط بینالملل آغازگر جنگ نبودهاند.
بعد دیگری که منتقدان را نسبت به معیارهای ناهمسان و تبعیض آمیز کمیته نوبل متحدالقول کرده است این واقعیت تکان دهنده است که برخی از برندگان جایزه صلح نوبل نه تنها فعالیت چشمگیری در ارتباط با ترویج صلحدوستی، برابری و برادری ملتها و ممانعت از جنگافروزی و خشونت نداشتهاند بلکه حتی در راس هرم سیاستورزیهای غیرصلحآمیز و حتی جنایتکارانه دولتها عمل کردهاند. در این زمینه میتوان به انتخاب روسای دولت اشغالگر رژیم صهیونیستی همچون مناخیم بگین 1978، اسحاق رابین و شیمون پرز 1994 اشاره کرد که از زمان پیدایش این رژیم تاکنون شاهد تضییع مستمر حقوق فلسطینیان و کشتار و آوارهگی آنها و در بعد منطقهای نظارهگر جنگها و خونریزیهای گاه و بیگاه با محوریت این رژیم بودهایم. نمونههای دیگر این قضیه اهدا جایزه صلح نوبل به هنری کسینجر وزیر امور خارجه دولت نیکسون بود که یکی از پایه گذاران و تئوریسینهای اصلی دکترین امنیت ملی آمریکا در طول دهههای گذشته بوده است و در زمان مدیریت وی بر وزارت خارجه آمریکا نطفه گروه های جهادگرای اسلامی در افغانستان و به کمک دولت پاکستان برای مبارزه با ارتش سرخ شکل گرفت. گروههایی که بعدها طالبان و القاعده از دل آن زاییده شدند و موجبات گسترش بیثباتی، تروریسم و ناامنی را در منطقه پدید آوردند. به همین صورت میتوان از اهدا جایزه به جیمی کارتر و باراک اوباما یاد کرد. باراک اوباما در سال 2009 جایزه صلح میگیرد در حالی که کلینتون وزیر خارجه او در کتاب خاطرات خود اذعان دارد که «ما داعش را برای تقسیم خاورمیانه ایجاد کردیم.». همچنین بسیاری از محققان نگران بودند که استفاده ایالات متحده از تکنولوژی کشتار جمعی پهبادها که در زمان اوباما به اوج خود رسیده بود، آمریکا را قادر ساخت تا کشتار هدفمند را در سطحی گسترده و بیسابقه به راهبرد خود در سرتاسر جهان مبدل کند. امروزه نیز شاهد آن هستیم که آن سوانگ سوچی که در سال 1991 موفق به دریافت این جایزه شده، چگونه در مقابل نسلکشی و پاکسازی قومی مسلمانان روهینگیا توسط ارتش و بوداییان افراطی میانمار سکوت کرده و حتی حاضر به اعتراض و پاسخ گویی به انتقادات وارده نیست.
جایزه نوبل در خدمت منافع غرب
نگاهی به روند اعطای جوایز نوبل از واقعیت دیگری نیز پرده برمیدارد و آن استفاده ابزاری از این جایزه برای تقویت و پیشبرد منافع غرب در سایر نقاط جهان است. در این راستا میتوان عنوان کرد که افرادی موفق به کسب جایزه نوبل شده اند که به طریقی فعالیتهای آنها در خدمت ترویج گفتمان لیبرالی و تضعیف هویت نظامهای سیاسی معاند و رقیب منافع غرب بوده است. به طور مثال اعطای جایزه نوبل به گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی که برنامه اصلاحی وی منجر به فروپاشی مهمترین رقیب جهانی سرمایهداری غرب در اواخر قرن بیستم گردید. در نمونه ای دیگر برگزیدن انورسادات توسط کمیته نوبل در حالی که وی اولین رهبر عربی بود که به طور رسمی عادی سازی روابط با اسرائیل مورد حمایت غرب را از طریق امضا قرارداد کمپ دیوید کلید زد. به همین ترتیب اعطای جایزه نوبل به یاسر عرفات رهبر فلسطینی که طرح سازش با رژیم صهیونیستی را بیش برد. عجیب اینکه این افراد اساساً جایزه خود را به همین دلایل دریافت کردند و نه در رابطه با موضوعات دیگر.
در مجموع با توجه به آنچه ذکر گردید می توان عنوان کرد که جایزه صلح نوبل با توجه به روندی که از آغاز در انتخاب کاندیداهای کسب این جایزه داشته است با معیارهای دوگانه، تبعیضآمیز و حتی مخالف با روح جایزه به افراد اعطا گردیده و از سوی دیگر به صورت ابزاری کاربردی، برای پیشبرد سیاست های توسعهطلبانه و سلطه گرانه غرب مورد استفاده قرار گرفته است.